شباهت من با آثار تاریخی !
حشمت اله آزادبخت: نمی دانم قلم را چطور بچرخانم تا به ابروی کج کسی گیرنکند ! گاهی از کمبودها می نویسم پیشانی های غیظ چروک می شود .گاهی نابودها را می نویسم انگشت های سبابه به دندان می رود . گاهی خبرهای راست و درست را تنظیم می کنم ، تنظیم نبض ها به هم […]
حشمت اله آزادبخت:
نمی دانم قلم را چطور بچرخانم تا به ابروی کج کسی گیرنکند ! گاهی از کمبودها می نویسم پیشانی های غیظ چروک می شود .گاهی نابودها را می نویسم انگشت های سبابه به دندان می رود . گاهی خبرهای راست و درست را تنظیم می کنم ، تنظیم نبض ها به هم می خورد و گاهی توانایی ها را می انگارم که خون باورها لای پیچ مغزها گیرمی کند . من نمی دانم چطور می شود به صندلی ها کمک کرد تا کمبودها و توانایی ها و اخبار آن چه که هست و نیست را به سرانگشت قلم نشان دهم تا شاید خدا کمکی کند و من هم از قافله ی کمک به پیشرفت سرزمینم عقب نمانم .
اما به هرحال هرچه باشد من یک خبرنگار هستم و به اندازه ی آثار تاریخی یک سرزمین ارزشمند . من مشت و لگدها و اخم ها و تشویق ها ، ببخشید، تشویش ها و ها ها های اذهان را به جان بدو بدو هایم می خرم و از هرچه بادابادها می گذرم تا بالاخره آبادانی سرزمینم را و دست کم دیار زخمی خودم را در ذهن کوچکم به انتظار لبخند بزنم . اما بین من و آثار تاریخی سرزمینم شباهت های بسیاری هست که آن ها را یکی یکی و با حوصله به سمع و نظر شما خوبان مخاطب می رسانم .
لحظه ای چشم های تفکر را بسته وبه نمایندگی آثار تاریخی لرستان همین میرملاس را درذهن مجسم کنید که بیچاره با سینه ای شکسته و سوخته و تراش خورده و سیاه شده درگوشه ی کوهی در شمال کوهدشت ، سربرز، روی پای خودش ایستاده است و ماشاالله سالیان درازی ست که آوازه ی شهرتش دهان به دهان و شهر به شهر و مرز به مرزهای دنیا را درنوردیده و می گویند شناسنامه ی گویای تاریخ این سرزمین است که وجود بشر اولین و تمدن در لرستان را گواهی می دهد .آری میرملاس بیچاره ی خیال خام بدبخت ” سنگ تیپاخورده ی رنجور ” درواقع خودش را سرکار گذاشته و سال هاست درپستوی یک کوهستان بی عبور زانوی شکسته بر جای انفجارهای زیر پایش ستون کرده تا بالاخره روزی از روزهای همین شنبه ی آینده دست توجه و مسئولیتی از راه دور کیلومترها به ترمیم و نگهداری اش دراز شود و آن را با وسواس درپنبه ی توجه گذاشته و دورش را قاب شیشه ای کشیده و برای تمام گردش گران دنیا دعوت نامه فرستاده تا با پای جان به دیدار عظمتش بشتابند و ماهی یک بار چندنفر کارشناس فرچه ی تخصص به انگشت گرفته و با حوصله ای خاص تمام خط های زغالی صورت زخمی اش را پاک کرده و بقیه اش را شما بگویید…
حالا من خبرنگار بیچاره ی بدبخت سال ها زانوی شکسته و کمرخمیده به زور عصای غیرت و رسالت راست کرده و درراه فرهنگ باز هم سرزمینم بیشتر شب ها را تا نیمه نخوابیده و تا اخبار و گزارش های گوشه و کنارش را به دهان بسته ی نشریات برسانم و دهانشان را بگشایم و چندسالی ست که 17مردادهای بی شماری چون برق از کنار انتظارم می گذرند و مردار می شوند و گوشه ای از کوه اندوه و تنهایی هایم کز می کنم شاید دست مسئولی به پاسداشت روز بزرگم کیلومترها دراز شود اما انگار نه انگار و من می مانم و یک فرمانداری و اداره ی ارشادی که فکر کنم هرسال 17 مرداب ، ببخشید ، مرداد را یا به مرخصی می روند یا تمام روز را به خاطر خستگی های مفرط تمام هفته ، می خوابند و 18 مرداد هم که کاراز کار گذشته است و آدم نباید ارتجاعی بوده و به روزهای گذشته فکر کند که چه اتفاقی از بیخ گوش وطیفه اش به خیر گذشته است .ما می مانیم و یک چهره ی زغالی و سینه ای شکسته و خراش خورده که خیال داریم تمام دنیا را به عظمت مان نامه بنویسند و بوق و کرنا درگوش دست کم شهر جار بزنند که بله من یک خبرنگار هستم و قرار است از طرف مسئولان فرهنگی شهرم تقدیر شوم.
شباهت دیگر من با مثلا میرملاس دراین است که ایشان یعنی میرملاس ، در جلسات فرهنگی و درهمایش ها و سخنرانی ها شناسنامه ی فرهنگی این دیار است و دردنیا بی نظیر است و ماشاالله چشم حسودهای آن سوی مرزها کووووور موجب و مورد مشکوک ، عذرمی خواهم ، افتخار است و سند وجود بشرهای لخت و بی زبان که همان پدران بدبخت ما بودند هست و …و ما خبرنگارها هم چشم بینا و زبان گویای این سرزمین هستیم که باید به ما افتخار کرد و درهمایش ها ی فرهنگی برای آن همه هندوانه ، بغل کم می آوریم و چشم حسود این سوی مرزها هم کورموردهای صددرصد مشکوک و افتخار بی سند پدرهای بدبخت کارگری هستیم که بعداز چهل پنجاه سال عمر هنوز نان و آبمان می دهند و خجالت هم نمی کشیم و چه که نمی کشیم از دست این ذهن و دل که مدام برای این سرزمین می جوشند و می تپند و می دوند و روده هایی که مدام قارقار گرسنگی سرمی دهند ودهان هایی که به روی خود نمی آورند و اما …
برای این که بهتر بدانم چه می گویم به این دوتیتر انتخاب شده از خبرگزاری ها و البته دو گفته از دو مسئول لرستانی توجه کنید: ” لرستان یکی ازاستان های امن کشور است/ نقش رسانه ها درافزایش احساس امنیت ” و ” خبرنگاران درروند توسعه ی لرستان نقش به سزایی دارند “
راستی خودمانیم ازشوخی ها و تشبیهات بلا تشبیه بالا که بگذریم چندروز پیش 17 مرداد بود و باز من بادهانی باز و خشکیده و زانوهای دربغل منتظر تقدیری خیس و عالی ولو بایک پیامک خشک و خالی از سوی مسئولان امر شهرم بودم که فکرکنم باز هم بنده ی خداها براثر یک هفته کار وتلاش خستگی ناپذیر و شبانه روزی بی چشمداشت یا به مرخصی شمالانه ای رفته یا تمام روز را درخواب خستگی به سربردند وگرنه مگر می شود آن ها این روز به این گندگی را ندیده باشند !
اما از حق که نگذریم از سوی اداره ی کل ارشاد اسلامی استان لرستان به هرخبرنگار نفری یکصد هزار تومن ، باز هم ببخشید، هرنفر یک میلیون ریاااااااااال وجه نقد پرداخت شد که جای شکرش باقی ست و بنده به عنوان یک اثربکر تاریخی از آن ها تشکر می کنم که لااقل به جای اینکه ما را تحقیر کرده و به فکر بیمه و وام مسکن و حقوق و مزایای ما باشند و با اعطای وام مسکن 40میلیون تومانی که قرار بود دراختیارمان قرار دهند و بی خانمانی و اجاره نشینی مان را دردنیا جار بزنند و آبروی چندین ساله مان را برباد دهند ، نفری یکصد هزاااار تومان را به دست لبخندها و ذوق و شوق هایمان دادند و تا سالی دیگر و مرداری دیگر از شرمان راحت شدند.
به هرحال ای خبرنگار، روزت مبارک !
این یادداشت ابتدا در هفته نامه ی افلاک منتشرشده است
درود حشمت جان نامتان جاودان است همچو میرملاس. حتی اگر بشکنندتان و با زغال بی توجهی روی تان را سیاه کنند شما رو سفیدید پیش وژدان خودتان و دل مردم درود
[پاسخ]