کد خبر : 4474
تاریخ انتشار : 18 سپتامبر 2013 - 20:16
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 2,668 بازدید

خاطراتی از کتاب ” هم مرز با آتش” به قلم زنده یاد سردار حمید قبادی / بخش ششم

  سعید جمشیدی: در این مطلب به قسمت پایانی خاطرات عملیات ولفجر 9 در مناطق همجوار با شهر سلیمانیه عراق می پردازیم. شهادت شهیدان توکل مصطفی زاده، پرویز سرلک و حشمت اله قلی از جمله اتفاقات این قسمت ازعملیات بود. شهدایی که یاد دلاوریهایشان سالهاست میان جوانان استان دهان به دهان میگردد. روحشان شاد و یادشان گرامی باد… ساعت 10:30 دقیقه صبح بود. آتش عراقیها روی مواضع […]

 46008084338776679889

سعید جمشیدی:

در این مطلب به قسمت پایانی خاطرات عملیات ولفجر 9 در مناطق همجوار با شهر سلیمانیه عراق می پردازیم. شهادت شهیدان توکل مصطفی زاده، پرویز سرلک و حشمت اله قلی از جمله اتفاقات این قسمت ازعملیات بود. شهدایی که یاد دلاوریهایشان سالهاست میان جوانان استان دهان به دهان میگردد. روحشان شاد و یادشان گرامی باد…

ساعت 10:30 دقیقه صبح بود. آتش عراقیها روی مواضع ما هر لحظه دقیقتر می شد. ساعت 12 آتش عراقیها شدت گرفت و تمام ارتفاع کاتو یکپارچه آتش شد. هرگلوله ای که روی کاتو اصابت نمی کرد و رد می شد، روی جاده پشت کاتو که محل تدارکات گردان بود اصابت می کرد و تلفات می گرفت. عراقی ها که از شب گذشته جای پای مناسبی را در کاتو در اختیار داشتند، برای کمک به نیروهای خود در قسمت پایین کاتو  پاتک سنگینی را آغاز کردند. برای ما دو مشکل عمده وجود داشت: اول نبود یک جاده مناسب برای تردد نیروها و خودرو ها و پشتیبانی مهمات، دوم عدم پوشش مناسب آتش توپخانه به دلیل بعد مسافت خط مقدم با یگانهای توپخانه. عراقی ها هم که به این موضوع پی برده بودند نبرد سنگینی را به ما تحمیل کردند.

ساعت 12 درگیری تن به تن نیروهای عراقی با نیروهای ما آغاز شد. مشکل ما نرسیدن مهمات بود. به دلیل فشار زیاد عراقی ها به گردان تبوک و گردان محبین، فرمانده تیپ از بچه های تخریب و اطلاعات خواست تا به نیروهای درگیر کمک کنند. من شاهد بودم که بچه های اطلاعات از جمله حاج کردی، حاج رحیم دلفان، پرویز سرلک، توکل مصطفی زاده، پرویز باباعباس و داریوش مرادی چگونه در درگیری تن به تن با عراقی ها مشغول بودند. به دلیل ناراحتیی که از شهادت محمود داشتم، چندان نگران حفظ جان خودم نبودم، به همین خاطر چند بار با تذکر حاج رحیم دلفان جانشین اطلاعات تیپ مواجه شدم. تک تیر اندازهای عراقی صورت و چشم توکل را هدف قرار دادند و به شهادت رساندند. از آنجا که توکل برای نفوذ به داخل مواضع دشمن چند متر جلوتر از همه ما رفته بود، نگران بودیم که جنازه او به دست عراقیها بیفتد. پرویز سرلک که جوانی تنومند و از بچه های خوب شهرستان اللیگودرز بود تصمیم گرفت او را به دقت عقب بکشد.

به محض اینکه سرلک جنازه توکل را برداشت، پیشانی او هدف قرار گرفت و جنازه این دو همکار روی هم افتاد. غیرت بچه های اطلاعات بیشتر به جوش آمد و با تلاش فراوان پیکر مطهر شهدا را به عقب منتقل کردیم…

سرداران شهید ازچپ داریوش مرادی،...، توکل مصطفی زاده و حمید قبادی

سرداران شهید ازچپ داریوش مرادی،…، توکل مصطفی زاده و حمید قبادی

ساعت 2 بعد از ظهر با فشار نیروهای عراقی چند متر از ارتفاع دست دشمن افتاد. به دلیل تلفات بچه ها و خستگی زیاد آنها در ساعت 4 بعد از ظهر نیروها تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه به کمک ما آمدند و  خط را تحویل آنها دادیم و تیپ به عقب برگشت.

دلاور شهیدسردار محمود کاوه

دلاور شهیدسردار محمود کاوه

هرچه به غروب نزدیک می شدیم شدت درگیری کمتر می شد به طوری که شب کاملاً آرام و ساکت بود. اما صبح تهاجم مجدد عراقی ها آغاز شد. آخرین تلاش ها برای حفظ کاتو نتیجه نداد و سرانجام روز 9/12/64 عراقیها کاملاً بر کاتو مسلط شدند. تعداد زیادی از یگانهای جدید دشمن برای جلوگیری از سقوط سلیمانیه از مناطق مختلف به محل درگیری اعزام شده بودند. پاتکهای پی در پی یگانهای مختلف عراق باعث شد که آنها دامنه پیشروی خود را به سمت ارتفاعات و یالهای ناصر، کچل برو، شیلان و ماماخلان که مناطق عملیاتی لشکر ویژه شهدا تیپ نبی اکرم و سایر یگانهای سپاه بودند گسترش دهند.

نیروهای تیپ 57 مستقر در ارتفاعات…جاده ارتباطی مناسبی نداشتند و به دلیل نبود توپ پدافند هوایی هلیکوپترهای دشمن به راحتی با راکت و موشک تک تک سنگرها را مورد هدف قرار می دادند. تعدادی از بچه ها روی ارتفاعات بلند ناصر و کچل برو، شهید و مجروح شده بودند و عدم توانایی در انتقال آنها به عقب بر روحیه نیروها اثر منفی گذاشته بود. سرانجام با اتلاش تعدادی از بسیجیان و امدادگران اسباب انتقال آنها با استفاده از امکانات مختلف به سوی عقب فراهم شد. با همه این اوصاف باز هم چند جنازه از شهدا بر روی ارتفاعات بر جا ماند.

برای جلوگیری از پیشروی عراقی ها قرار شد برای باز پس گیری قسمتی از منطقه عملیاتی که جدیداً از دست داده بودیم به همراه گردان کمیل از شهرستان کوهدشت به فرماندهی فیروز سرتیپنیا اقدام کنیم.(دلاور شهید فیروز سرتیپ نیا فرمانده گردان کمیل به همراه برادرش حجت اله سرتیپ نیا معاون گردان در جزیره ام الطویل شملچه هر دو با یک گلوله خمپاره در سال 1365 به شهادت رسیدند) با استفاده از تاریکی شب نیروها را از شکاف خطوط عراقی ها عبور دادم و به پشت مواضع آنها رسیدیم. عراقی ها کاملاً غافلگیر شده بودند و عبور یک گردان ما را متوجه نشدند. البته لطف خدا بود و تاریکی شب چرا که هنگام عبور هیچ منوری شلیک نشد…ماموریت این بود که با هماهنگی دیگر گردانها و در یک لحظه عملیات ایذائی شروع شود.

دلاوران شهید سرداران حجت اله و فیروز سرتیپ نیا

دلاوران شهید سرداران حجت اله و فیروز سرتیپ نیا

منتظر دستور بودیم اما متاسفانه دیگر یگانها هنوز آماده عملیات نشده بودند. زیر دست ما و در فاصله 20 متری جاده اصلی، عراقی ها در یک ستون گسترده تدارکاتی و نیرویی به وسیله خودروهای ایفا در حال تدارک بودند و ما می توانستیم ضربه شدیدی به آنها بزنیم. اما هنوز اجازه درگیری نداشتیم. هواخیلی سرد بود و بعضی از بچه ها کم طاقتی می کردند. عراقی ها چون از پشت سر خود مطمئن بودند تمام دقتشان به سمت جلو بود. آنقدر به آنها نزدیک بودیم که حتی با چشم عادی و غیر مسلح تمام حرکات آنها را می دیدیم و حتی صحبت های آرام آنها را می شنیدیم. اما کوهستانی بودن و پوشش گیاهی محیط باعث شده بود که ما را نبینند.

بعد از 2 ساعت معطلی فرماندهی اطلاع داد که به دلیل نرسیدن دیگر یگانها عملیات لغو شد. سعی کنید از همان مسیر به مواضع خود برگردید. به دلیل موقعیت مناسبی که نسبت به عراقیها در اختیار داشتیم بسیجیها راضی به عقب آمدن نمیشدند. اما فرمانده گردان تصمیم گیرنده بود و مجدداً از همان مسیر بدون درگیری به مواضع خود مراجعه کردیم.

فردای آن روز به وقت غروب دوباره حرکت کردیم. هوا بارانی و تاریک بود به طوری که دید دوربینهای مادون قرمز را محدود کرده بود. اینبار با گردان محبین بنای اجرای ماموریت داشتیم.

ساعت 8 شب حرکت آغاز شد. بعد از 2 ساعت به همان مسیرورودی رسیدیم. عباس چارچ و جمشید سلیمانی از بچه های باصفای اطلاعات همراهم بودند.(عباس چارچ در سال 64 در عملیات ولفجر9 به شهادت رسیدو جمشید سلیمانی در سال 65 درحین شناسایی ارتفاعات نوسود روی مین رفت و به شهادت رسید) گاهی اوقات منورهای عراقی معطلمان میکردند و کل گردا زمین گیر میشد. با هر بار دراز کشیدن و بلند شدن نیروها که خشاب گلوله و نواره تیربارهای مختلف بر دوش داشتند سروصدای زیادی ایجاد که باعث نگرانی میشد. جمشید سلیمانی از بچه های پلدختر و عباس چارچ از بچه های خرم آباد را نسبت به سنگرهای دشمن توجیه کردم. سلیمانی سعی کرد تا قبل از عبور نیروها از مسیر خود شخصاً عبور کند تا اگر عراقیها متوجه شدند سریعاً علیه آنها آتش نماید و حرکت ما را پوشش دهد. هنوز بخشی از نیروها عبور نکرده بودند که درگیری دیگر گردانها در مناطق همجوار آغاز شد منورها پی در پی بالا رفت و همه چیز عیان شد. نیروها به سرعت از شیار بالا رفتند و به سمت شرق و غرب تقسیم شدند. موج آتش بچه ها به سمت عراقیها متمرکز شد. تعدادی از عراقیها را دیدم که از سنگرهای تازه تهیه شده شان فرار میکردند. بعضی توسط بچه ها شکار شدند و بعضی هم تونستند فرار کنند… گردان با هدایت مرادعلی محمد کاملاً مستقر شد.

آتش دشمن در قسمت بالای ارتفاع فرمانده گروهان یکم حشمت اله قلی را هدف قرار داد. گلوله از پشت سرش بیرون رفت و در دم به شهادت رسید. به دلیل اینکه از آینده عملیات اطلاع داشتم و می دانستم تا ساعتی دیگر به موضع خود برگردیم، شهید قلی را تحویل سه نفر از بسیجیان گردان دادم که او را به آهستگی به عقب منتقل کنند. از آنجا که شهید قلی ورزشکاری تنومند بود آن سه نفر بعد از 500 متر خسته شده و چون فکر میکنند ما همه برگشته ایم و آنها جا مانده اند جنازه شهید قلی را همانجا بر زمین میگذارند به امید آنکه بعداً توسط نیروهای امدادگر تخلیه شود و به عقب انتقال داده شود.(جنازه شهید حشمت اله قلی بعد از سالها و به هنگام تبادل شهدا با کشته شدگان عراقی به دست آمد و در شهرستان الیگودرز به خاک سپرده شد)

حشمت اله قلی

شهید حشمت اله قلی

اسفند سال 64 به روزها آخر خود میرسید. به یگانها دستور داده شد کم کم از مناطق درگیری عقب بکشند. به سمت دره شیلر آمدیم و 3 یا 4 روز آنجا مستقر شدیم تا موقعیت برای ترک منطقه مریوان و انتقال تیپ و گردانها فراهم شود. بالاخره در اوایل فروردین 65 مریوان را به قصد پادگان شفیع خانی در حوالی اندیمشک که محل استراحت و اردوگاه تیپ بود ترک کردیم.

رژه ارتش سرخ در روز ملی روسیه.سن پترزبورگ

رژه ارتش سرخ در روز ملی روسیه.سن پترزبورگ

ادامه دارد …

دیدگاه ها

ناشناس در گفته :

روحت شاد و یادت گرامی …

[پاسخ]

علی امرایی در گفته :

خدایش رحمت کند. امروز سالگرد این سردار بزرگ بود. امیدوارم روح او با دوستان شهیدش قرین رحمت گردد…
روحش شاد و یادش گرام باد…

[پاسخ]

یاد یاران در گفته :

خداوند رحمتت کند دلاور…
ای کاش قبل از هجرتت تو را از نزدیک زیارت میکردم….

[پاسخ]

هادی قبادی در گفته :

آقا سعید
باسلام و خداقوت
نسل امروز و نسل دیروز به این خاطرات محتاجند پس ادامه بده که درنگ جایز نیست .

[پاسخ]

عارف قبادی در گفته :

سلام خسته نباشید،مطلبتون خیلی عالی بود
خوشحال میشم به وبلاگ هم مرز با اتش هم سر بزنید.

[پاسخ]

سعیدجمشیدی در گفته :

سلام
ممنونم از تمام دوستانی که این سلسله نوشته ها رو دنبال میکنند.
از حاج آقا قبادی هم که با وجودمشغله های فراوان پیگر موضوع هستند تشکر ویژه دارم.
خوشحال میشوم که بتوانم در حد توان مفید باشم و در ادامه این مسیر معنوی همه شما عزیزان رو به یاری میطلبم. ایمیل خودم رو به جهت ارسال مطالب شما عزیزان درج میکنمsaeidjam1388@yahoo.com

[پاسخ]

با سلام خدمت جناب اقاي جمشيدي
خدا قوت استاد عزيز . خاطراتي بسيار جذاب و خواندني كه ارزش هزاران بار خواندن را دارد . خاطراتي كه نسل جديد نيازمند توجه بيشتر به اين تفكر را دارند و ميبايست جوانان و حتي نوجوانان عزيز اين مرز و بوم براي آشنايي با اين برهه سراسر ايمان ،اعتقاد ، دلاوري ، غيرت ، تعصب ، مردانگي ، شجاعت ، فهم و شعور و بسياري خصلتهاي خوب و انساني عجين شده با اين دوران تلاش بيشتري براي مانوس شدن از خود نشان دهند …
دستمريزاد استاد . بابك امرايي عضو كوچك خانواده هوميان نيوز

[پاسخ]

سعیدجمشیدی در گفته :

جناب آقای امرایی از محبت شما برادر عزیزم نهایت تشکر را دارم. خوشحالم که به واسطه این سلسه نوشته ها شرایطی برای ملاقات دوستان ارزشی در فضای مجازی ایجاد شده است…

[پاسخ]

محمد جواد سرلک در گفته :

بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام و خدا قوت
واقعا از رزم مرداان لرستان لذت بردم و در درون خودم افسوس و هزار افسوس خوردم.من برادرزاده ی شهید سرلک از بچه های اخلاص (اطلاعات عملیات لشگر همیشه خط شکن 57 می باشم) تا به همین امروز نحو ه ی شهادت عمویم و توکل مصطفی زاده برایم همیشه مبهم بود و دقیقا کسی هم از نحوه شهادت این بزرگواران اطاعات دقیقی نداشت.ممنون میشم که بفرمایید کتاب را از کجا باید تهیه کرد …؟ ممنون میشم به وبلاگ بنده با آدرس http://www.8391.blogfa.com
تشریف بیاورید و چند خطی یادگار برای بنده بگذارید.
09194446352 خوشحال میشم صدای زیبایتان را هم بشنویم.فعلا خدانگهدارتان

[پاسخ]

همرزم شهیدان در گفته :

پیکر پاک سردار سرافراز شهید توکل ممصطفی زاده را دوست و همرزم همیشگی ایشان سردار شهید داریوش مرادی با همکاری دلاور پرویز بابا عباس به همراه پیکر مطهر شهید سرلک با هم از معرکه و درگیری کاتو به عقب منتقل کرد. شاهد این ماجرا خاطراتی است از برادران پرویز باباعباس و علی گلمیرزایی که به همراه خاطراتی از دیگر رزمندگان که به زودی به چاپ میرسد و همچنین بنده که ارتباط نزدیکی با برادران مصطفی زاده دارم بر این موضوع تاکید داشتند.

عجب است که نویسنده به این موضوع اشاره نکرده است. احتمالاً چون از بی ریا بودن و مظلومیت شهید مرادی کاملاً خبر داشتند میخواستند ریا نشود.

گرامی باد یاد سرداران دلاوری همچون حاج رحیم دلفان- داریوش مرادی- توکل مصطفی زاده و حاج کردی.

و گرامی باد یاد شهیدان سرافراز پرویز سرلک- توکل حسنوند -محمود رضایی-بهمن میرزایی-

و گرامی باد یاد همرزم شهدا حمید قبادی.

[پاسخ]

همرزم شهیدان در گفته :

اصلاح میکنم شهید داریوش مرادی پیکر شهید توکل مصطفی زاده را با همکاری شهید علیراست پیرحیاطی به سختی به عقب انتقال دادند.

[پاسخ]

محمد جواد سرلك در گفته :

سلامي دوباره و خدا قوت
از اين دوستي كه خودشو همرزم شهيدان معرفي كرده و مطلب گذاشته ممنون وسپاسگذارم.
ممنون ميشم كه جواب چند تا از سئوالات بنده جهت اطلاع خودم بده.
1- اين كتابي كه فرموديد اسمش چيه و كي چاپ ميشه؟
2- اگه ممكنه اسم شريفتون؟
3- آيا در اون لحظه خسرو راجي هم اونجا بود و در عقب آوردن پيكر پاك شهيدان مصطفي زاده و سرلك كمك كرد؟
4- علت به عقب آوردن اين دو پيكر پاك چي و شرح ماوقعه اون لحظه؟
ممنون و سپاسگذارم
آدرس وبلاگ بنده
http://8391.blogfa.com/
حتما سر بزنيد

[پاسخ]

همرزم شهیدان در گفته :

اقای محمد جواد سرلک
سلام

بنده خودم توفیق حضور در کاتو را نداشتم این موضوع به اواخر سال 1364 بر میگردد آن زمل ن من هنوز گردان انبیا بودم و از تیپ ما فقط 2 گردان محبین نمیدونم کمیل یا تبوک آنجا بودند و 4 / 5 نفر بچه های اصلی اطلاعات عملیات هم همیشه عملیاتها را رهبری میکردند آنجا بودند که چند نفر از بسیجیان رشید مثل شهید سرلک هم همراهشون بود.

تلاش برای جانماندن و عقب فرستادن پیکر شهدا نیازی به دلیل نداره برادرم خصوصاً اینکه روی اون سخره در تیر رس مستقیم دشمن بودند و به خاطر مشکلات پیش آمده هر آن امکان عقب نشینی بوده.

و مهمتر اینکه شهید توکل مصطفی زاده در ان تاریخ فرمانده اطلاعات عملیات بود و جاماندن پیکر ایشون هم برای حاج رحیم دلفان هم برای داریوش مرادی و همچنین برای فرمانده تیپ و دیگران بسیار مهم بود. بچه های اصلی اطلاعات عملیات آدمهای شناخته شده ایی بودند و ممکن بود پیکر این شهید بمونه و دست عراقیها بیفته که برای تیپ خیلی سخت بود. و در نهایت هم به اختمال قوی مفقود الاثر میشد.

در ابتدا شهید پرویز سرلک که از بسیجی های خوب اطلاعات بود رفته برای این کار که متاسفانه او هم شهید شده بود. اما بعد از اینکه مدتی از این درگیری میگذرد شهید مرادی از شهید علیراست پیرحیاطی که بسیار قوی هیکل و پر زور و بازو بود خواسته که با پوشش پرویز باباعباس که در آن زمان ایشان هم واقعاً یلی بود و باقی بچه های اطلاعات عملیات خود را به این عزیزان برسانند که به این ترتیب پیکر خونین این شهیدان از وسط معرکه خارج شده اما این تازه اول کار بود چرا که مهمترین کار این بود که آنها را از آن کوه بلند به پایین برساند. که این اقدام بعد از تحویل دادن خط به دو گردانی که از تیپ ویژه شهدا آمده بودند انجام شد.این 2 عزیز پیکر این شهیدان را با طناب بسته ویکی یکی از آن سخره بزرگ به سختی به پایین منتقل کردند.
این که کی اونجا بوده.. 2 گردان محبین و تبوک اونجا بودن و ممکنه کسهای دیگری هم این جریان را مشاهده کرذه باشند و اکنون هم دوست دارن خود را به عنوان نیروی کمکی معرفی کنند اما معمولا بچه های اطلاعات عملیات خودشون کارها رو انجام میدادند و دیگران زیاد دخالت نمیکردند و اگر واقعاً نیزی هم به کمک بوده شهید سرتیپ نیا و برادر شهیدش برای بچه های اطلاعات عملیات آدمهای غریبه ایی نبودند.
این که چه کسی اونجا ب

خاطرات کتاب هم جمع اوری شده و به محض اینکه زیر چاپ رفت به شما اطلاع خواهیم داد البته متاسفانه اشاره مستقیم یا خاطره ای از ششهید سرلک ندارد و در تنها جایی که به این شهیداشاره ایی شده در کنار همین اتفاق است.

[پاسخ]

محمد جواد سرلک پاسخ در تاريخ چهارشنبه 19 اکتبر , 2016 8:03 ق.ظ:

با سلام
برادر عزیز , سردار رشید اسلام شهید پرویز سرلک از فرماندهان اطلاعات عملیات بودند نه بسیجی ویزه خواهش میکنم دیگه ایشونو رو بسیجی ویزه خطاب نکنید.متاسفانه اطلاعات ناقصی نسبت به این قضیه دارید.ایشون پاسدار رسمی سپاه بودند و از فرماندهان اطلاعات عملیات .

[پاسخ]

علی مرادی در گفته :

سلام آقای جمشیدی خدا قوت عزیز
با اجازه شما من چند خط با این دوست محترم درد دل کنم

جناب آقای هممرز شهیدان من برادر این کسی هستم که شما اینجا سنگش رو به سینه زدی. نمیدونم رفاقت و دوستی شما تا چه حدیست اما اگر لطف کنید و خودتون رو معرفی بفرمایید باعث افتخار ماست چون شما ظاهراً به این شهدا خیلی نزدیک بودید. اما خواهشاً اگر شهید داریوش یا شهید توکل یا هر شهید بزرگواری دوست شما بوده جوری صحبت نفرمایید که باعث سوتفاهم و خدای ناکرده ناراحتی دیگران بشود و همونجوری که عرض کردم اگر هم قصد گفتن خاطره ایی را دارید با ذکر نام خیلی زیباتر میشود.

ارادتمند علی مرادی
با تشکر فراوان از زحمات برادر عزیز سعید جمشیدی.

[پاسخ]

ناشناس در گفته :

مثل آدم اسمتو بگو تا بفهمیم چرا قصد تخریب بچه های جنگو داری. شهدا و تمام بچه های عملیات لرستان این قدر بزرگند که نیاز به این ندارند که تو که اصلا رنگ جنگم ندیدی تفسیرشون کنی.

[پاسخ]

ناشناس در گفته :

اونها نرفتن جنگ که تو بخوای اونا رو تفسیر کنی. اونها رفتند تا خدایی شن. اونوقت نامردای جنگ نرفته ای مثل تو تو امنیت سر از تخم در آوردید و جای اونا جنگنویسی میکنید. خواهشن بذارید اونا همینطور گم نام بمونن. دهان و زبان شما قادر به تفسیر اونها نیست.

[پاسخ]

فاطمه قبادي.. در گفته :

پدر در جنگ جان خوش كرد تا جواني مادر از قلم بيوفتد..
تا تو بماني و تركش بغض هاي عمل نكرده و ريش سفيدي ميان بهانه هاي با تصاعد هندسي تكثير شده…
پدر تنها در حد يك نام باقي مي ماند بر سر در كوچه پس كوچه هايي كه جاي خالي اش را به رخ دلتنگي ات ميكشند…
تا تو در حسرت اغوشش يتيم ارزويي شوي كه حكم مرگش را ازبهشت صادركرده اند…
جنگ تمام نميشود!!!!
جاي خالي كسيكه مدام در ذوق آرزوهايت بخورد…
وحسرتي زير پوست روزهايت ذوق ذوق كند…
هميشه اتش جنگ در دلت شعله ور خواهد بود
فاطمه قبادي فرزند حاج يونس قبادي

[پاسخ]

سامان تیموری آزادبخت در گفته :

خوشا آنان که جانان می شناسند- طریق عشق وایمان می شناسند
بسی گفتیم و گوفتندازدلیران- دلیران رادلیران می شناسند
بزرگ مردتاریخ روحت شادو یادت گرامی

[پاسخ]

قبادی در گفته :

روحش شاد

[پاسخ]

مریم قبادی در گفته :

پدر عزیزم یادتو لحظه به لحظه و همیشه با من است اما من دلم گرمای بودنت را میخواهد نه ردی خیالت را
پدرم در نبودت نوازنده ی خوبی شدم اما دلم شور میزند و چشمم تار

[پاسخ]

با سلام درود به روح پاک حافظان دین و ناموس و وطن
لازم دونستم که در رابطه با عکس 4 نفره که از نیرو های اطلاعات عملیات تیپ 57 گذاشته شده بگم تا جای که حضور ذهن دارم از زنده یاد حاج حمید قبادی شنیدم که نفر کناری شهید داریوش مرادی ، شهید توکل حسنوند هست که این شهیدم عضو همین گروه اطلاعات عملیات بودن. خدایشان بیامرزد.

[پاسخ]

احسان میرزایی در گفته :

خدارحمتش کنه

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :