کد خبر : 6964
تاریخ انتشار : 17 ژانویه 2014 - 18:14
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 1,848 بازدید

خشونت دلپذیر واژه ها / نگاهی به دفتر شعر “پشت میله های دندان”

نگاهی به دفتر شعر “پشت میله های دندان” سروده ی دکتر “بهروز مهدی زاده”  / بخش اول ـــــــــــــــــــ لطیف آزادبخت : پیش درآمد:  از چاپ و انتشار کتاب “پشت میله های دندان” (مجموعه ی اشعار دکتر بهروز مهدی زاده) بیش از یک سال گذشته است. نگارنده از پیش از انتشار این کتاب، مشتاقانه چشم انتظار توقف […]

هومیان نیوز

هومیان نیوز

نگاهی به دفتر شعر “پشت میله های دندان”

سروده ی دکتر “بهروز مهدی زاده”  / بخش اول

ـــــــــــــــــــ لطیف آزادبخت :

پیش درآمد: 

از چاپ و انتشار کتاب “پشت میله های دندان” (مجموعه ی اشعار دکتر بهروز مهدی زاده) بیش از یک سال گذشته است. نگارنده از پیش از انتشار این کتاب، مشتاقانه چشم انتظار توقف و درنگی طولانی تر از معمول در دنیا و دنیاهای شعر مهدی زاده بود. انتشار این دفتر شعر فرصتی بود که می توانست درکیدرست و بایسته از نوع نگاه، دغدغه ها، و ظرافت های ذهنی و زبانی شاعر به دست دهد. عاقبت هم این اثر (آن هم با یک اشانتیون ویژه ـ  یعنی کتاب فاخر و ارزشمند “قصه گوی بلخ “ـ  از همین شاعر) به همت و لطف گرانبهای او در نخستین روزهای انتشار به دستم رسید .

شعر مهدی زاده همیشه برای نگارنده اولویت مخصوص به خود را داشت و البته این اولویت که بیش از هر چیز ناشی از اهمیت ویژه ی شعر او برای ادبیات نوپای منطقه ی ما است، همچنان وجود دارد. او از نخستین های نسل دوم شاعران نوپرداز (و البته از نسل نخست غزلسرایان مدرن) منطقه ی ماست، که سالها در این عرصه زحمت کشیده و آثار حضور او در دو عرصه ی تأثیر گذار آموزش ادبیات (در سطوح عالی) و چاپ و نشر آثار خلاقه (از شعر گرفته تا آثار پژوهشی و مقالات انتقادی در نشریات مکتوب و مجازی) محسوس و قابل توجه است.

دریافت این کتاب همزمان بود با نگارش مقاله ای که نگارنده در آن پیرامون ماهیت زبان شاعرانه بحث کرده است. کتاب را به محض دریافت چندین بار خواندم و دیدم که مثالهای محسوس و ارزشمندی برای نوشتار در دست تألیف در اختیارم می گذارد . شعر مهدی زاده یکی از آن منابع غنی بود که می توانست بحث مورد نظرم را مستندتر کند. اما به مرور حجم نوشته بیشتر و بیشتر شد و به بالغ بر60 صفحه رسید. البته در این گیر و دار  زمان انتشار مطلبی رسانه ای در باره ی این اثر هم به سرعت گذشت و دریافتم که گاه به قول”قیصر امین پور”  ناگهان”چه زود دیر می شود”.

حال ضمن ابراز تأسف عمیق خود از این که حواشی یاد شده مانع از واکنش به موقع نسبت به چاپ و انتشار این اثر مهم شد؛ معتقدم که اهمیت بحث نقادانه در خصوص آثار ادبی هیچگاه به پایان نمی رسد. امیدوارم این نگاه بتواند فرصتی فراهم کندکه علاقمندان شعر مهدی زاده دوباره از سر دقت و فراست دفتر شعر او را باز کنند و این بار اثر را در آینه ی آثاری ببینند که پیرامون آن نگاشته شده است. این نگاه بینامتنی برای شعر جوان ما قطعاً مغتنم است. زیرا باعث می شود که به طور واضح ظرفیت های مغفول مانده ی آثار شاعران خود را با نگاهی عمیق تر بخوانیم و به جای به به و چه چه تحویلِ هم دادن در جلسات و انجمن های ادبی، در آثار همدیگر دقیق شویم و نقاب سوء تفاهم و مداهنه را از سیمای رنجور شعر و گفتمان انتقادی ادبیات منطقه ی خود برگیریم.

این نیز گفتنی است که اغلب متون انتقادی نوشته شده توسط نگارنده در خصوص آثار ادبی برای چاپ و نشر در قالب کتاب نگاشته شده اند و ممکن است در مقایسه با یادداشت های مطبوعاتی سالیان اخیر طولانی تر از معمول به نظر برسند. معتقدم که سنت یادداشت نویسی مطبوعاتی چنان لطمه ای به گفتمان انتقادی ادبیات امروز زده است که می توان گفت موضوعیت و معنا و حتی اولویت های آن را از اساس دگرگون کرده است. بسیاری از افراد ساده لوحانه کوتاه نویسی باب شده در حیطه ی نقد و خوانش آثار ادبی را ضرورت این عصر قلمداد کرده و آن را ایجاز می نامند. اما ایجاز عنصری درونی و اساساً زبانی است و ربطی به کوتاهی و بلندی یک مطلب ندارد. زبان “هزار و یک شب موجز است و اطناب و زیاده گویی برخی از حکایات کوتاه و چند سطری گلستان سعدی هم بس وخیم. از آن گذشته خوانندگان نقد ادبی معمولاً شاعران، نویسندگان و علاقمندان به ادبیات هستند و برای این افراد هم غالباً جاذبه و ارزش بحث مهم است و نه متراژ آن.

نقد باید جذاب، خواندنی، آموزنده و قانع کننده باشد و چنین ویژگی هایی به هیچ وجه در قالب یک نوشتار کوتاه یک ستونی قابل ارائه نیست. این مناسبت بخصوص هنگامی اسباب تأسف می شود که یادداشت نویسی انتقادی پیرامون آثار شعری، با تأسی به همزاد مجازی آن “کامنت نویسی” گاه تنها ابزاری برای نان قرض دادن به همدیگر، و تعارفات معمول و مبتذل برخی از محافل ادبی و بخصوص پنهان کردن فقر منطق و ضعف زبان نقد است . اما کدام شاعر و منتقد جدی خواهان و حتی مشتاق آن نیست که نگاه انتقادی به اثر او تا آنجا که ممکن است، جامع، مستند، منصفانه و مبتنی بر شواهد عدیده باشد؟ و البته کدام منتقد می تواند به صرف دو یا سه بار ارجاع به یک مجموعه ی شعر و ارائه ی چند قضاوت شتابزده و کلی گویانه مدعی باشد که کار او نه حرام کردن یک متن، بلکه قرار دادن آینه ای تا حد ممکن شفاف در برابر اثر است ؟ 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دفتر شعر  “پشت میله های دندان” مجموعه ای از غزلیات ، رباعیات و نوسروده های دکتر بهروز مهدی زاده شاعر و نویسنده ی نام آشنای لرستانی و می توان گفت از معدود دفترهای شعری است که در دو سه سال اخیر با نگاهی متفاوت به کارکردهای زبان شاعرانه (نسبت به هنجار عمومی این زبان در منطقه) منتشر شده است. این مجموعه مشتمل است بر 57 قطعه شعر ( شامل 14 غزل 39 نوسروده و 4 رباعی ) و موضوع اصلی بحث من در خصوص نوسروده های شاعر است. اما در رابطه با غزل ها و رباعی ها هم مختصر حرف هایی دارم که در بخش پایانی این نوشتار به آن خواهم پرداخت. نگارنده در این بحث خواهد کوشید ضمن ترسیم بخشی از مهمترین ابعاد زیبایی شناسی شعر مدرن، ویژگی های شعر مهدی زاده را هم از خلال این چشم انداز بنگرد و ظرفیت ها و کم وکاست های احتمالی این مجموعه را به زعم خود ارزیابی کند. امید است که این نگاه افق های تازه ای برای خوانش اشعار مهدی زاده پیش پای علاقمندان بگذارد.

شاید بتوان گفت یکی از مهمترین بحران ها در حوزه ی نگاه انتقادی به شعر امروز به بحث خوانش بر می گردد. بسیاری از شاعران، خوانندگان شعر و حتی منتقدین الگوها و رویه های ثابتی برای خواندن انواع شعر دارند. حال آن که عناصر اصلی سازنده ی زبان ادبی هر شاعری با شاعر دیگر متفاوت است. برخورداری از تجارب متفاوت، دایره ی واژگانی متفاوت ، تربیت زبانی و جغرافیا و فرهنگ متفاوت،  انگیزه ها، محرکها و پاسخ های متفاوت و در یک کلام زبان و ذهنیّت متفاوت باعث می گردد که شیوه ها و ابزارهای بیانی هر شاعری داغ گویش فردی ویژه ی خود او را بر پیشانی داشته باشند. ناخودآگاهِ هر شاعری به شکل خودش زبان شعرش را کُد گذاری می کند و شیوه ی آرایش نحوی و دیالکتیک میان زبان و معنا در شعر او بر رمزگانها و عناصر نشانه شناختی خاصی تکیه دارد، که بر آمده از جان و جهان اوست. ما در این بحث مجموعه ی این تمهیدات  زبان ـ معنا شناختی را “منطق زبان” می نامیم .

بدیهی است در بحث منطق زبان، روی سخن ما با شاعرانی است که تجارب ذهنی و زبانی ِآنها به آن درجه از قوام رسیده باشد که بتوان گفت زبان ِشعرشان از نوعی منطق  و ویژگی ِ مخصوص به خود برخوردار است. درمقابل کم نیستند شاعرانی که شعر برای آنها تنها ابزاری برای ارتباط در “نازل ترین سطح آن” است . ابزاری برای دردِ دل کردن و تکرارِ همان حرف های همیشه، همان عاشقانه های نثرگونه ی پلکانی ، همان افق تنگ و تُرش گله مندی از روزگار، همان روایت عاطفیِ جهانِ ساده و بی آلایش طبقه ی متوسط شهری. اگر بخواهیم از این چشم انداز عمومی (غایات ، جهت گیری ها و دغدغه های ذهنی و زبانی) شعر بهروز مهدی زاده را در یک نگاه سریع ببینیم، می توان گفت که منطق زبانِ او و افق نگاهشبه هستی، طعم خوش بلوغ و غرور خوشایندِ مثلِ خود بودن را چشیده است. او هم عاشقانه هایی برای خود دارد و از روزگار هم گله مند است، اما فرق او با برخی از آنهای دیگر، ویژگی هایی است که در سطوحی چون زبان، ساختار و معنای شعر او دیده می شود و بررسی برخی از این تفاوت ها هم از جوانب دیگر بحث نگارنده در این نوشتار است.

کودکی، رنج، عشق، انسان، زادبوم، مرگ، عدالت و آزادی مهمترین عناصر و دغدغه های ذهنی مهدی زاده هستند. اما او زبان روایتِ این مفاهیم را هم به شکل خودش خلق کرده و بر خلاف برخی دیگر از شاعران، با بخشیدن نوعی شأن تراژیک و اساطیری به این مفاهیم دلمشغولی ها خود را از سطح تجاربی شخصی تا مرز دغدغه هایی عام و انسانی به بالا برکشیده است. رفتار عمومی این زبان تشدید و آشوبناک کردن مفاهیم، بی ثبات نگه داشتن محور همنشینی زبان تا کامل شدن فرم شعر، ژرف نگاری اعتراضات ، زخم زدن به عواطف خواننده از طریق بحرانی کردن فجایع و رنجها و رمزنگاری طغیان و سرکشی است. عنصر ریتم و موسیقی درونی در نوسروده های او تمام این مناسبت ها را به شکلی منحصر به فرد پشتیبانی می کند . واج آرایی ، تکرار حروفو طنین آوایی دلپذیر ناشی از توزیع متناسب مصوت های کوتاه و بلند، و تناسب تکیه ها و شدت های درونی زبان با ظرفیت معنایی عبارات، از جمله ظرفیت های شعر مهدی زاده است :

« تکیده و دل آشوب/ هی بهانه گرفتی بروی/ حالا که/ بهترین برادرت / کنار تو خفته است/ تکلیف تلخکامی ما چه می شود ؟ » ( پشت میله های دندان ـ ص68)

این شعر روایی کوتاه تنها یک نمونه از دهها نمونه ی دیگر از عبارات و اشعاری است که موسیقای درونی شعر، از طریق خواص صوری زبان در معنای ارجاعی عبارات دخل و تصرف کرده و زیر و بم های صوتیِ زبان، با شدت های عاطفی راوی همنوا می شود. در این شعر کوتاه بسامد بالای حروف “ت” ( با 9 بار تکرار ) و “ای” و “آ” ( هر کدام با 8 بار تکرار گونه ای ریتم درونی به زبان می دهد که ناشی از جا به جا شدن تکیه ها و نحوه ی پراکنش و توزیع هجاهای کوتاه و بلند است. ریتمیکه با لحن شکایت آمیز، زمزمه وار و ملایم این واگویه ی درونی تناسب دارد.

یا :

« این که از گلمیخ نگاهم/ قفلی بی کلید آویخته است/ و ساق های استخوانیم / معتاد وزنه های دنباله دار سربی است/ فقط به اشارت توست؛/ اشارت انگشتت/ که هندسی تر از/ چوبدست نیلی موسی است » ( همان ـ ص 55و56)

در این شعر نیز عبارات با طنین آوایی ناشی از قرار گرفتن تکیه ی واژه ها بر روی هجاهای بلند “ای”و “آ” آغاز شده و آرایش واجی واژه ها نوعی ریتم درونی به زبان می دهد که انگار صدای زمزمه و درد کشیدن کسی از آنسوی زبان شعر شنیده می شود. در ادامه ورود حجم قابل توجهی از ترکیبات صوتی ناشی ازبرخوردهجاهای بلند و کوتاه و رقص شور انگیز حروف و ترکیبات واژگانی موزون ( گلمیخ نگاه، قفل بی کلید ، اشارت انگشت ، هندسی تر از چوبدست نیلی موسی ) به زبان شعر چنان برجستگی نابی می بخشد که تمام توجه و تمرکز خواننده را از آنِ خود می کند . بدیهی است این موسیقای اصیل و بی تکلف بی آنکه در پیِ مهارت فروشیِ زبانی باشد، محور ارجاع را منحرف کرده، معنای مبتنی بر بازنمایی را در پرانتز گذاشته و با انحلال دامنه ی معنایی واژه ها در همدیگر، باعث تمدد و انتشار معنا می شود.

مهدی زاده هم تأثیرات خاص خودش را از دیگران پذیرفته است، اما در هر دو حوزه ی زبان و معنا این تأثیرات را درکارخانه ی رؤیا پردازی ذهنیّت و زبان خود آسیاب و دگرگون کرده و با چاشنی تجارب و رنجهای خود سرشته است و زبانی آفریده است که رنگ و بوی جهان او را دارد. البته حرکت هر شاعری به سمت این استقلال ذهنی و زبانی همواره نسبی است. زیرا در دنیای شعر و شاعری، به علت وجود روابط پیچیده ی بینامتنی بین شاعران یک دوره ی تاریخی و حتی دیالوگ این آثار با سنت ادبی کلاسیکی که بر آن تکیه دارند، تصور شاعری که مطلقاً مستقل باشد نه تنها ممکن نیست، بلکه حتی دور از ذهن است .

اگر بخواهیم خاستگاه و نقطه ی عزیمت زبان شعری آقای مهدی زاده را مشخص کنیم ، به نظر می رسد که او هم همچون اکثر شاعران هم نسلش برای فرو نشاندن عطش جستجوی خود، نخستین جرعه ها را از چشمه ی شاملو برداشته باشد. اما غرور و خود آیینی مستتر در زبان شعر اواین تأثیرات را گاه چنان در زبان شعری خود مستحیل می کند که جز ریتم و نواختی کمرنگ از آن باقی نمی ماند:

…/ عطش کودکان این قرن /رسوب جهنم است/ که پتیارگی را پیش فروش کرده است/ ستیز لودگی و نفاق است/ که بهشت را/ از سر بیگاری/ به آدمیان راه گم کرده/تفهیم می کند/ … ( صص  93و94 )

در منطق زبان این عبارات تأثیر ریتم و غرابت های واژگانی شعر شاملو دیده می شود، ولی این تنها یک تأثیر کمرنگ است که زبان شعر او را مستعد می کند تا از خلال آن گویش فردی خود را خلق کند.

یا :

…/ زبان / این خشت پاره ی گر گرفته/ به قرائت حروف مقطعه ی / ب/ا/ر/ا/ن/ له له می زد / و نجابت گسیخته ی باد / تابوت پیراهنم را تشییع می کرد/ … ( صص 51و52)

در عبارات فوق هم افق نگاه و تیپ آرایش های نحویو واژگانی زیر تأثیر زبان شاملویی است. اما در زبان شاملو معمولاً عبارات تقطیع می شوند و نه واژگان. و نقش این تقطیعدر شعر شاملو معمولاً این است که از طریق ایجاد وقفه و سکوت، بُعد موسیقایی و معنایی عبارات را تقویت کند. اما در عبارات بالا تیپ تقطیع مهدی زاده اساساً با مورد شاملو متفاوت است زیرا او در همین عبارات اولاً واژه ی باران را به واج تقطیع می کند و بر روی عنصر بصری واژه تأکید دارد و ثانیاً تقطیعِ پلکانیِ برخی از عبارات شاملو به ندرت جزیی از یک بازی زبانی است، اما مهدی زاده در این شعر ضمن تقطیع واژه ی باران، هم عناصر معنایی و بصری را القا می کند و هم با آمدن عبارت “به قرائت حروف مقطعه” قبل از واژه ی “باران” آن را به بخشی از یک بازی زبانی بدل می کند. عنصری که علاوه بر برخورداری از جاذبه ی بصری و معنایی، باعث قطع شدن محور ارجاع به بیرون از زبان می شود و سوگیری واژه ها را به سمت همدیگر تقویت می کند.

در همین شعر، با عبارتِ « …/ و نجابت گسیخته ی باد / تابوت پیراهنم را تشییع می کرد » زبانِ حماسی آغاز شعر به مرور  کمرنگ شده و در پایان، لحن تراژیک به خود می گیرد که این چرخش لحن و ریتم زبان پا به پای تغییر بُعد معناییِ شعر، در نوع خود تمهیدی هوشمندانه است که از خلال آن سویه ی ناخودآگاه ذهن شاعر فراز و فرودهای عاطفیِخود را به نمایش می گذارد. این شعر گویی زبانِ حال انسانی است که حماسه را با یقین به شکست، تا شکست کامل ادامه می دهد. این ناکامی و شکستِ با شکوه و تراژیک از آنِ کسی است که در آغاز شعر با شروعی طوفانی، به تأکید”انگشت بسته” بود که “هراسه های خوشه به مشت” را از “قال وعده گاه بیاشوبد”. در این شعر زیبا، پیوند و ارجاع درونی اجزاء شعر و روابط بیناواژگانی واحد های معنایی آن چنان نیرومند، و عناصر معنایی آن چنان در همدیگر بافته شده است که با هر خوانشی همواره بخشی از معنا بیرون از زبان باقی می ماند. این نمونه ای از شعر به منزله ی یک آفرینشِ زبانی است که زبانِ شعر را به بسترِ خلقِ معنای تازه بدل می کند.

در اشعار مهدی زاده ما شاهد دوگونه رفتار با زبان در محور افقی شعر هستیم، که میان قدرت و ضعف زبان شعر او خط تفارق پر رنگی ایجاد می کند. می دانیم که محور افقی شعر با محور همنشینی زبان متناظر است . یعنی هر واژه ای که شاعر از محور انتخابی زبان بر می گزیند، بر حسب جایگاه نحوی آن بر روی محور همنشینی قرار می گیرد. از این رو بُعد افقی شعر (در سطح سطر) در واقع محور توالی عناصر زبانی و گویای بُعد زمانمندِ زبان است. در زبان ارتباطی روزمره رفتارِ شرطیِ گویشوران مبتنی بر استفاده از واژگان مترادف ، همجوار و دم ِدستی است . به عبارت دیگر، گوینده معمولاً نزدیک ترین واژه های ممکن را از میان یک دامنه ی خاص واژگانی انتخاب می کند . مثلاً اگر نخستین واژه ی انتخابی یک گویشور “باران” باشد، به احتمال قریب به یقین واژه های بعدی او با باریدن، خیس شدن، چتر، آب، نم نم، شدید و …مرتبط خواهد بود. بر همین منوال ارزش نحوی عبارات و اشعار بسیاری از شاعران روزگار ما هم در همین حد شرطی، و فاقد کمترین درجه ی ریسک پذیری و تَرَصُد است. اما مهدی زاده وقتی که واژه ی ” باران” را از طریق آرایه ی “تشخیص”با واژه های دور و دیریابی چون “گریختن” ، “خشونت” ، “دعا و… همنشین می کند؛ می بینیم که او از جهان روزمره و زبان ارتباطی ما عادت زدایی می کند و دامنه ی دریافت های ما را از واژه ی معمولی و خوش ترکیبی مثل باران گسترش و غنا می بخشد:

« باران/ گریخته از خشونت دعا/ بزن بهادری اش را / به خاکیان باخته است » ( همان ـ ص81)

بر تعداد زیادی از عبارات و برخی از شاخص ترین اشعار مهدی زاده ( و هر شاعر خوب دیگری نیز)  همین مناسبت حاکم است . برای حفظ اختصار این بحث به همین مثال بسنده می کنیم و همین جا با نشان دادن رفتار معکوس مهدی زاده در برخی دیگر از اشعار یا عبارات شعر او خواهیم دید که چگونه وقتی ارتباط شاعر با درونینه ی جانِ جهان سست می شود ، علائم ضعف و فتور وارد شعر او می شود :

« ” گل اندام ” / از تیررس گزمگان تو نرَسته است / و آفتاب / بر مدار غیرت / نمی تابد » ( همان ص 62)

در این شعر کوتاه، مهدی زاده به شکل هوشمندانه ای داستان تاریخی “بهرام گور” و “گل اندام” (کنیزک او) را که موضوع یکی از داستانهای تاریخی و عاشقانه ی “هفت پیکر نظامی” است، دستمایه ی یکی از اشعار تکان دهنده ی خود قرار داده است. این شعر ( با خوانش نگارنده ) ارجاع ظریفی به برخی حوادث تکان دهنده ی چند سال اخیر دارد که بحث پیرامون آن در این مقال نمی گنجد. بنا بر این در ارزش معنایی این شعر و ظرافت عناصر زبانی آن و بخصوص ریتم و موسیقی درونی آن (که مبتنی بر گونه ای واج آرایی است) تردیدی نیست. ولی با این وجود این شعر یک روایت محض است، که اگر عنصر موسیقی را از آن بگیریم، محور افقی آن به خاطر همجواری عادی واژگان و عدم فاصله گذاری و تعلیق میان دال ها و مدلول ها چندان تفاوتی با زبان نثر ندارد؛و فرم شعر هم به شدت از فقدان ارجاع درونی کلمات و سست بودن پیوند عناصر معنایی محور عمودی آن آسیب دیده است. این ویژگی ها ناشی از عملکرد همان زبان شرطی است که مثلاً میان “گزمگان” با “تیر رس”  یا “آفتاب” با “مدار” یا “مدار” با “غیرت” روابط معنایی صریح و عریانی برقرار می کند و کیفیت های درونی زبان را را به سودِ معنای ناشی از روایت، نادیده می گیرد.

اما هنگامی که پای عناصر نشانه شناختی به میان می آید، واژگانی که همجواری آنها فراورده ی عادت است، توسط جریان معکوسی از هنجار گریزی ها جرح و تعدیل می شود. در چنین هنگامه هایی مثلاً شالوده ی معنایی عبارت ساده ای چون “حسنکِ بعد از وزیر” ترجمان یک بحران سیاسی است؛ و شارع عام منظرگاه یک محرومیت. اینجاست که هزاره ها در یک عبارت سه لته ای با هم گفتگو می کنند و رنج یک نسل در زبانی موجز و پاکیزه کُدگذاری می شود. و این یعنی غلبه بر عادت و خلق انگاره های تازه و  بدل کردن شعر به حجمِ نابی از مکالمه زبانها و مفاهیم:

« شارع عام/ حسنکِ بعد از وزیر/ و من / چشم در چشم هزاره ی سوم بی برادری » ( همان ـ ص63) با وجود آن کهدر این شعر کوتاه نیز زبان کاملاً روایی است، اما ظاهرِ سهل و ممتنع آن به خاطر ماهیت نشانه شناختی منحصر به فردش ستودنی است: این شعر گویی دو پاره ی ناهمگون از پیکره ای واحد است. گویی این دیالوگی است میان سنت و مدرنیته ی ناتمام ما. شعر چهار سطر است که زبان دو سطر نخست آن فارسی کلاسیک است و دو سطر دیگر فارسی امروزی . به عبارت دیگر شکل صوری زبان نیز دامنه ی معنایی عبارات را مؤکد می کند . این عناصر نشان دهنده ی چیزی نیستند، مگر صمیمیت زبان شاعری که شعر از اعماق وجودش به بیرون سرریز کرده است. و چنین کیفیت هایی همانطور که نگارنده بارها ( با الهام از آراء “ژولیا کریستوا”) عنوان کرده است، متکی بر شدت های عاطفی ناشی از عملکردهای ناخودآگاهی است، که به زبان شعر ماهیت نشانه شناختی می بخشد. جالب است که سطر پایانی شعر به خاطر آرایش نحوی و تقطیع هوشمندانه اش یک نفس خوانده می شود و لحن افتانِ آن ریتم کوبانِ بخش نخستین شعر را تا آخرین رمق زایل می کند. گویی این زبانِ حالِ بی برادری ماست که چون فتیله ای با آخرین رمق جانش در حال سوختن است .

خوب است همین جا که بحث تقطیع به میان آمد، ضمن اشاره ای کوتاه به نحوه ی تقطیع اشعار مهدی زاده هم نگاهی بیندازیم و کم و کیف این عنصر مهم ساختاری را به اختصار بررسی کنیم. نقش تقطیع در شعر مدرن از اهمیتی برخوردار است که می توان آن را محور و مفصل چفت و بست زبان شاعرانه نامید. زیبایی بصری، عادت زدایی از نحو زبان، ایجاد انسجام در فرم و محور عمودی شعر، هدایت ریتم و موسیقی درونی شعر، ایجاد درنگ، وقفه و سکون، قطع محور ارجاع زبان شعر به بیرون از آن و برجسته کردن برخی از عناصر معنایی از جمله آثار زیبایی شناختی یک تقطیع هوشمندانه است. صفت هوشمندانه ناظر بر آن است که که شاعر می تواند با بازنویسی و تغییرات ظریفی در تقطیع شعر عناصر نشانه ـ معناشناختی آن را تقویت کرده و نواقص یا سکته ها ی احتمالی آن را برطرف کرده و موسیقای درونی زبان را ارتقاء دهد. در برخی از اشعار مهدی زاده عدم توجه کافی به عنصر تقطیع باعث شده است که در برخی از موارد اثرات نشانه شناختی زبان (که از مهمترین مجاری و محورهای قوت و درخشش شعر هستند) کم اثر و یا تضعیف شوند:

«../ بگذار با اشتهای خودم/ فقط/ با اشتهای خودم/ از شمار آن دو چشم/ کوتاه بیایم» ( همان ص 48)به نظر نگارنده قرار گرفتن واژه ی “فقط” در یک سطر مستقل می تواند تنها ناشی از یک بی دقتی باشد. زیرا این واژه، قیدِ حصر و تأکید برای عبارت ” با اشتهای خودم” است ، و در روند خواندن بدون وقفه به عبارت سطر بعدی راجع شده و با آن یکپارچه می شود، بنا بر این گسستن پیوند آن از جایگاه نحوی خودش، نه تنها نقش معنایی آن را بی اثر می کند، بلکه جزلطمه زدن به سلامت زبان و موسیقی درونی شعرهیچ نقش مثبتی ایفا نمی کند.

یا : « …/ حالا بسنده است / بچرخانی جفت پاهات را/ بر تاریخ/ بر چهار فصل زندگی/ تا/ بالا بیاورند/ و این گونه است/ که نفس هایم/ تا درازنای گیسوانت/ کوتاه نمی آیند » ( همان ص 58)

در این عبارات که 10 سطر از یک شعر هستند نحوه ی تقطیع باعث ضعف تألیف شده و بستار معنایی شعر را از حالت انسجام خارج می کند. من برای نشان دان منظور خودم همین عبارات را به شکل دیگری تقطیع می کنم و با ذکر دلایل آن نشان خواهم داد که تقطیع چقدر می تواند ظرفیت نشانه – معنا شناختی زبان یک شعر را دگرگون کند:

«…/ حالا بسنده است بچرخانی/ جفت پاهات را بر تاریخ/ بر چهار فصل زندگی/ تا بالا بیاورند/ و این گونه است که نفسهایم/ تا درازنای گیسوانت کوتاه نمی آیند »

در تقطیع ذوقی نگارنده عبارات از 10 سطر به 6 سطر تقلبل یافته اند و این شیوه ی تقطیع باعث شده است که ریتم زبان یکدست شده، به عباراتتحرک و فعل و انفعال درونی مضاعفی بخشیده شده،ارجاع درونی واژه ها به همدیگر تقویت شده و میان چرخاندن پاها با “تاریخ”و “چهار فصل زندگی”نوعی توازی موسیقایی ایجاد شده است. و مهم تر از آن هر چه به پایان شعر نزدیک می شویم متوجه تغییری اساسی در نحو زبان می شویم و با یکپارچه شدن سطرهای پایانی شعر  کوتاه نیامدنِنفسها عملاً در زبان درج شده و درازنای گیسوبا درازنای نحو زبان نیز القاء شده است.

این مناسبات نشان می دهد که هرگاه شعر از بُنِ جان جاری شده است همه ی عناصر زبانی و معنایی مکمل همدیگر هستند و ارجاع درونی واژه ها به همدیگر نیرومند است. ولی برعکس وقتی که شاعرآگاهانه و بر مبنای یک طرح پیشینی قلم در دست می گیرد و مثلاً با ارجاع به یک روایت یا رخداد تاریخی با جهان کلمات و اشیاء رو به رو می شود، و به عادی ترین محرک های عاطفی پیرامون خودپاسخ می دهد؛ نتیجه ی کار نه یک شعر غافلگیر کننده، بلکه نوعی روایت کوتاه اخباری است که منطق زبان آن مبتنی بر معنارسانیِ صریح از طریق نثری آهنگین است:

بی خیال بخت/ همین که کوتاه؛/ بی خیال ضریح/ همین که دور؛/ بی خیال فردا/ همین که خیال » ( همان ، ص 71)

اما در جهانِ رمزگانی شده ی اشعار دیگری از مهدی زاده این مناسبت ها به یک باره دگرگون شده و زبان از سیلان انرژی های درونی مبتنی بر عناصر نشانه شناختی سرشار می شود. وقتی که در زبان شاعرانه،  تورّم معنایی ناشی از روایت، پیوسته توسط ارجاعات درونی زبان، جرح و تعدیل می شود، رفتار پر گویانه ی زبان نثر به حاشیه رفته و جریان ملایمی از معانی انظمامی در عمق زبان شکل می گیرد. به گمان من شاعر پخته ای چون مهدی زاده،  دیگر نباید هیچ جای تردیدی باقی بگذارد که برای او زبان شاعرانه ابزار یا رسانه ی ابلاغ معنا نیست. زیرا به راحتی می توان دید که چگونه ظرفیت زبان اشعار او همچون هر شاعر دیگری با معناگریزی و عادت زدایی از زبانِ نثر نیرومند می شود. در شعر او گاه شدت تکانه های نامنتظر عاطفی وارد شده بر خواننده و ارجاع گریزی بیرونی و ارجاع مندی درونی شعر چنان قوت و غنا می یابد که دیگر جز تمدد و انتشار معنا هیچ معنای صریح و مشخصی نمی توان دید. این افقی است که تنها شاعری به آن دست می یابد که در رفتار خود با زبان شعر صادق باشد. تنها وقتی که درد چاره ناپذیر سرودن عرصه دار صحنه است می توان اینگونه سرود :

« هیچ وصله ی قرمزی / تن پوش تو را تبرئه نمی کند / و به این پرچین انزوا / حتی عمود انگشت خیست / مسیر باد را فاش نمی کند » ( همان ص ـ 38 )

این نمونه ی شعری است که در آن حس یافت ها و تکانه های عاطفی متکی بر محرک های ناخودآگاهیِ بی نام و نشان، زبان بیگانه ای برای روایت خود پیدا می کنند. در این قبیل اشعار، شاعر به جای شعار دادن و رفتارهای مکانیکی با زبان،  ارتباط صمیمانه ای با محیط دارد و شعر در واقع برون ریز عاطفه و خیال حقیقی اوست. خوب است که شعر جوان ما چنین نگاه و نگرشی به دیالکتیک زبان و معنا را درونی کند و زبان شاعرانه را در ارتباط صمیمانه با محیط و اشیاء بجوید و نه در بازی های زبانی عامدانه و جهت دار. قدرت زبان به این نیست که شاعر با تراکتورِ زبان پریشی به جان زبان معیار بیفتد و مثلاً با فرمول شناسه ی فعلی + اسم ، افعال عجیب و غریبی از قبیل کتابیدم و قلمانیدم و … بسازد . بله، این تمهیدات ممکن است برای همان بار نخست واجد ارزش ادبی باشند، اما وقتی که تکرار می شوند، نشان دهنده ی چیزی جز رفتار مکانیکی و شرطی شده شده با زبان نیستند.

ارجاع گریزی به عنوان یک سرمایه ی زبانی از جمله ظرفیت های ناب زبان شعری مهدی زاده است . او برای غلبه بر بازنمایی با زبان بازی نمی کند، بلکه بر عکس زبان را برای عواطف دور و دیریاب خود رام می کند. این رفتار با زبان به جای لت و پار کردن آن برای خلق معنای تازه راه صمیمانه تری را بر می گزیند :

« …/ چانه از پرچین انتظار بردار/ و خال و خاک را به من بسپار؛/ این جاده تسلیم جادوست/ این جا/ این امیرزاده ی در هم تنیده از تو و مرگ/ تا نقره داغ نابرادر/ تا خشت خشتِ نفس ها/ دل از خدای تو برداشته است » (ص 90)

در این عبارات معنا چون گردبادی چرخنده در بافتار زبان شعر محو و منتشر است. این نیز نمونه ای ناب از ارجاع گریزی بیرونی و ارجاع درونی واژگان است. گویی معنا معلق و سردرگُم است (قرینه ی جاده ای که تسلیم جادوست) و زبان در رقص شور انگیزی با حروف الفبا تا پایان شعر در هم تنیده شده است. این ویژگی زبان شعری است که ارجاعِ درونیِ آن بازنمایی و محاکات را در پرانتز می گذارد؛ نه این که راه را برعکس طی کند و برای رسیدن به ارجاع درونیِ عبارات، عامدانه و از روی “عرقریزان روح” !! زبان پریشی کند . در همین شعر شاعر به جای روایت رنج ، رنج را درونی زبان می کند و آن را به خواننده می چشاند.

( ادامه دارد )

دیدگاه ها

ناشناس در گفته :

جالب بود ولی فکر نمی کنی خیلی طولانی بود.

[پاسخ]

شاعر در گفته :

جناب آقای آزادبخت عزیز خیلی زیبا و با حوصله نقد کرده ای و در واقع به کالبد شکافی موشکافانه پرداخته ای هرچند باید مخاطبان از مبتدی عبور کرده و تقریبا عام شعر را هم خوب است در نظر بگیری که می خواهند زبان نقد شما را درک کنند . به فرض برای یک شاعر و علاقه مند عام این تکه سنگین است:
” زبانِ حماسی آغاز شعر به مرور کمرنگ شده و در پایان، لحن تراژیک به خود می گیرد که این چرخش لحن و ریتم زبان پا به پای تغییر بُعد معناییِ شعر، در نوع خود تمهیدی هوشمندانه است که از خلال آن سویه ی ناخودآگاه ذهن شاعر فراز و فرودهای عاطفیِ خود را به نمایش می گذارد. ”
این تکه ای بود که کمی ملایم هم هست اما شاید بر نقد خوب و تاثیرگذارشما لطمه بزند و باعث دیرفهمی مخاطب شود.
و باز از شما فرهیخته عزیز متشکرم.

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

دوست ناشناس من سلام / ممنون و سپاسگزار هستم که زحمت خواندن این متن بلند را به خود داده اید ؛
حق با شماست مطلب بلند است و خود پیشاپیش در آغاز بحث به این مشکل اشاره کرده ام /
به نظرم چاره ای نیست یا باید به کل قید بحث انتقادی در مورد آثار ادبی ( آن هم مثلاً یک کتاب) را بزنیم و یا اگر وارد این عرصه شدیم مستند و عینی نقد کنیم نه کلی گویانه و بزن و در وریی .
مثلاً اگر من می گویم شعر مهدی زاده شعری متفاوت است خوانندگان دقیق از من خواهند خواست اولاً دلیل خود را بیان کنم که چرا یک اثر متفاوت اثری ارزشمند است و از آن گذشته نشان دهم که این تفاوت ها در کجای این کتاب دیده می شود ؟ و یا اگر ایرادی بر شعری از دکتر مهدی زاده وارد کرده ام او و دیگر خوانندگان خواهد پرسید به استناد کدام دلیل این یک ایراد است و شاهدت از کتاب کجاست ؟
بنا بر این مرا ببخشید اگر تلاش کرده ام که دلایل و شواهد خود را در این بحث عنوان کنم . مشکل همین جاست. به هر حال برایتان موفقیت و سربلندی آرزومندم .

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

در پاسخ به دوست عزیزم جناب شاعر ؛
با سلام و تشکر از توجه و لطف و محبت شما باید عرض کنم که شما هم حق دارید .
چنین مباحثی ممکن است برای خوانندگان عام کمی سنگین باشند ولی خوب نقد هم زبان حرفه ای مخصوص به خودش را دارد و نباید کیفیت کار را به خاطر چنین ملاحظاتی قربانی کرد. مثلاً آیا شما معادل فارسی مناسبی را سراغ دارید که بتوان آن را در همین عبارت ذکر شده به جای واژه ی ” تراژیک ” به کار برد؟ یا چه واژه ای به اندازه ی ” تمهید ” می تواند معنای مورد نظر نگارنده در این عبارت را القاء کند؟ ( من به دنبال واژه ای بوده ام که همزمان معانی زمینه چینی ، فراهم کردن، هموار کردن، گسترش دادن ، به نیکویی عملی را پی ریزی کردن و … را همرسانی کند. )
از آن گذشته این قبیل متون خواننده ی عام ندارند و البته اگر هم داشته باشند ( بدون آن که قصد مقایسه داشته باشم ـ تنها به عنوان یک مثال ذکر می کنم ) همچنان که هنگام خواندن یک مطلب پزشکی یا فقهی با مباحث تخصصی آن کنار می آیند، در این مورد هم چنین رفتاری با این قبیل متون خواهند داشت .
به نظر من برای خوانندگان این قبیل متون که همچون شما خواننده ی خاص محسوب می شوند و اهل ادبیات هستند و مطالعات ادبی، هنری و فرهنگی دارند، چنین عباراتی سنگین نیست. اگر هم سنگین باشد آنها غالباً اهل تحقیق هستند و رمز موفقیتشان در حرفه ی هنری خودشان هم این است که جستجوگر باشند. به هر حال امیدوارم این توضیحات اندکی شما را مجاب کرده باشد ./ موفق باشید

[پاسخ]

ساده نویس در گفته :

بازهم بوی کهنگی ازشعرونقدو……………تمام کتاب1غزل وا شعرکوتاهش قابل تمجیداست البته اگرآقای آزادبخت تمجیدنمیکردجای تعجب داشت……….این حلقه که زبانشان بوی کهنگی میدهدقهرمانان یکیگرندهیهاتتتتتتتتتتتتتتتتت

[پاسخ]

هومیان نیوز در گفته :

نقد ریزبینانه و منصفانه و به قول شاعر عزیز موشکافانه ی شما استاد آزادبخت عزیز باعث شد که یک بار دیگر مجموعه شعر دکتر مهدی زاده رو با ولع بخونم . و برای برخی دوستان عزیز این که دل نوشته های استاد لطیف آزادبخت اگر بلندهستند به خاطر پشتوانه ی مطالعاتی و دانش ایشان است اما چنان می نویسد که دل و دیده و ذهن را تا آخر به دنبال واژه هایش می کشاند چنان که حوصله همیشه تسلیم محض کلامش می شود…
حشمت اله آزادبخت

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

با سلام خدمت دوست عزیز جناب آقا یا خانم ساده نویس
دوست عزیز ابهام سخنان شما وحشتناک است . طلبکار بودن از دنیا و مافیها / عالم و آدم را با نوک دماغ دیدن و تایپ کردن از روی عصبانیت و حتی یک بار مرور نکردن پیام ارسالی قبل از ارسال ( آن هم با نام مستعار ) نتیجه اش همین می شود که مرحوم دهخدا هم متوجه منظور شما نشود.
از نقد مینیمال و پست مدرنیستی و مدح شبیه به ذم و البته ذم شبیه به مدح شما در خصوص نقد حقیر ، کتاب دکتر مهدی زاده ، این حلقه و آن یکی حلقه نیز هم ایضاً ممنون.
البته خوش به حالتان که با اسم مستعار “ساده نویس” عالم وآدم را “نقد” می کنید و البته از زیر نگاه انتقادی دیگران قسر در می روید . اگر ساده نویسی این طور است ما عطایش را به لقایش بخشیدیم.
ضمناً هنگامی که چیزی را تلویحاً یا صراحتاً نقد می کنید دلیل آن را هم بنویسید . چون اینطوری خواننده فکر می کند ( … ) .
راستی می دانید حکمت این که “نقد” شما را توی گیومه نوشته ام چیست ؟ / موفق و سربلند باشید

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

سلام /
از هومیان نیوز / سلسله جبال زاگرسی اش / بوی سنگ و شوکه ی بلوطش / دل دردمند و وجدان بیدارش / از استقلال نگاه و حرفه ای بودنش / از حجم بالای مطالب تولیدی اش / و از صدای بلند و رسایش ؛ سپاسگزارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حشمت جان دوباره سلام /
می ترسم با این تعریف هایی که از نوشته های من کرده ای بعضی ها ترورم کنند و یا آدم فضایی ها بیایند با بشقاب پرنده ای ، یوفویی ، چیزی شبانه مرا بدزدند / مرد حسابی سر راحتی داری … آخر مجبوری پیه ی این کار را به تن بمالی ؟
از شوخی گذشته ممنون از توجه و لطف همیشگی ات …

[پاسخ]

مهدی ز اده در گفته :

با سلام به حضور مغتنم دوست فاضلم جناب آقای آزادبخت در این متن…

نه فقط چیزهایی از من با نام شعر، بلکه هر نوشته ای از دوستان دور و نزدیک، مدیون واکاوی دقیق و نقد مایه دار دوست ارزشمندم جناب آقای لطیف آزادبخت است که با کمال فروتنی برای معرفی این آثار قلم می زند. برکسی پوشیده نیست که نوشتار جناب آزادبخت همیشه کلاسی دو وجهی ست برای اهل ذوق و اهل فن… و نیز، هر گاه از شعرت دفاع می کند به وجد می آیی و آنگاه که ایرادی می گیرد به خودت می آیی؛ حکایت نیش و مرهم…
لطیف آزادبخت ضمن نقد نوشته ها و آثار دیگران، با برشمردن حسن آثار – اگر داشته باشند – از سر تقصیرات کسی هم نمی گذرد و جزو معدود کتاب خوان هایی ست که بازدهی مطالعاتش را بی کم و کاست به این و آن منتقل می کند و برای اهلش همه جا شناخته شده است…

«پشت میله های دندان» تکرار دغدغه های نسلی ست که برای احیای هویت فرهنگی شان به شعر پناه آوردند و هنوز هم با همان مرام و مسلک راه می روند به امید فردایی که همه و همه برای فرهنگ و هنر دل بسوزانند، حتی مسؤلان خوش ذوق استان که نشان آشکار توجهشان به آثار نویسندگان هم استانی، توزیع چند هزار نسخه ای آثار ادبی در یک طرفه العین است…

و باز هم سپاس از لطیف آزادبخت که بی مزد و منت و صرفاً از سر دغدغه های انسانی و فرهنگی می نویسند

[پاسخ]

اسدالله آزادبخت در گفته :

باسلام به لطیف عزیز، من فقط به دنبال اینم که دست نوشته یا نقدی ازشما ببینم وآن را با حرص خاصی بخونم .اتفاقا بارها مجبورشدم جندبار مطالب دیرفهم شمارو بازخوانی کنم تا شاید چیزی شبیه به اصل ماجرا دستگیرم یشه! درودبرخودت وقلمت که ستودنی ست. همیشه باشی

[پاسخ]

پگاه دوسته پور در گفته :

درود بر اهالی فرهیخته ی هومیان و استاد آزادبخت عزیز و قلم رسا و توانایش ….

جناب آزادبخت گرانمایه توصیف و تشریح بسیار بلیغی بود از مفاهیم نو سروده های استاد عزیز و ارجمندم جناب مهدی زاده و از این بابت دست مریزاد می گویم و تا همیشه شور قلمتان مستدام …

و امّا ؛ …
استاد مهدی زاده خدایی ست مملو از ناب واژه ها که در سایه ی “پشت میله های دندان ” دنیایی از از درد ها و دغدغه ها را به تصویر کشیده با اشک قلمی که واژه و عبارتی برای ستودنش نیست…

هر چه شعرهای استاد را از خیال می گذرانم هر قافیه از غزل های ناب شان تکیه گاهی ست که با هر درد و دغدغه ای می شود به آن تیکه داد و در گوشه از شعر ایشان کز کرد…

مهم تر از هر چیزی مهر استاد مهدی زاده است !..

استادی که با وجودش در کلاس تمام شاعرانه ها شکل می گیرد …

استادی که به راستی نمی دانم با کدام جمله و عبارت خوبی هایش را بستایم و ادای دین کنم به قلم زیبا و شیوای او …

بزرگواری که ذوق ادبی و شاعرانه ام را مدیون معجزه ی کلامش ایشان هستم و مادرم (فروزان شهبازی) !…

استاد بزرگوار و درافشانم تا همیشه با عزت و افتخار قلمتان رقصنده و شاعرانگی تان مستدااااام و پاینده …

و درنگاهی کلی به مجموعه شعر «پشت میله های دندان » :

آنچه در نگاه اول به دفتر شعر “پشت میله های دندان ” به چشم می خورد دایره بسیط واژگان شاعر می باشد ..

اندک مشاهد می شود که شاعر برای حفظ وزن و ریتم شعر و یا ابلاغ پیام سروده مجبور به استفاده از واژگان نابجا شده باشد ..

و در دید دوم نگاه عمیق و متفاوت شاعر به درد های عالم عشق و دردهای اجتماعی نمایانگر و گویاست ؛ (بخصوص اشعار اجتماعی ایشان .,) در این زمینه زیباترین آثار استاد مهدی زاده خلق شده اند…

نوع نگاه استاد مهدی زاده و نگرش ایشان به واژگان و معانی خفته در سینه ی کلمات نگاهی بسیار متفاوت است که در اشعار ایشان زیباترین اتفاق ها و زیباترین شاعرانه ها را خلق کرده است که همین ویژگی تأمل بر انگیز اشعار ، دیدی وسیع را می گزیند.

شاعرانه هایی ارزشمند و گران بها که گاه هفت واژه ی درکنار هم از جناب دکتر ، خیال خسته را به بیراهه های هزاران معنی و تفسیر می کشاند …

« برهوت از دهانم می بارد
یاقوت مذاب منی چند ؟! »

در تار و پود هفت واژه و یک حرف اضافه آن قدر تصویر و اتفاق تأمل برانگیز نهفته است که تفسیری مختصر و کوتاه از آنها سخن را به درازا می کشاند …
توانایی شاعر در خلق آثار وی آن چنان مشهود است که هیچ عذری را برای بیان ضعف و ناتوانی شاعر نمی پذیرد .

*اگر چه با نگاهی منتقدانه به آثار حضرت حافظ و سعدی هم می شود نقص و کاستی هایی یافت ./

زبان رسا و زیبای استاد مهدی زاده از مهم ترین فاکتور های تأثیر گذاری و شیوایی کلام ایشان است …

از دیگر فاکتورهای مثبت شعر دکتر مهدی زاده بکارگیری ایشان از واژگان غریب با دنیای شعر است که لمس شان در سروده شاید شاعرانه جلوه نکند امّا با فراست و تواناییِ قلم پر شور و جاری ایشان زیباترین شده اند …

توانایی تصویر سازی و ابداع در شعر استاد بسیار ملموس و محسوس است به گونه ای که با همان نگاه اول زیبا ترین تفاسیر در خیال خواننده و مخاطب شکل می گیرد و شاید خواننده را به خلق چنین آثاری فرا می خواند و نوعی انگیزه در مخاطب ایجاد می کند .

به غایت اشعار استاد مهدی زاده از زیباترین آثار ادبی و شاهکار های ادبی در شهرستان ما و استان لرستان بوده اند و معجره ای می کند کلام ایشان که غریب ترین ها را به دنیای شاعرانه ها دعوت می کند …
از درازی سخن عذر میخواهم و سپاس بیکران از استاد آزادبخت گرانمهر که با چنین نوشته ی ارزشمند و کاملی فرصتی را مهیا کردند سیر دیگری با نگاهی متفاوت و عمیق تر به دفتر شعر جناب مهدی زاده عزیز بیندازیم و بی صبرانه منتظر ادامه هستیم …

و این تنها گوشه ای از برداشت های یک دانش آموز است از دفتر ناب واژه های استاد و بدون شک ایراد و نواقصی در بردارد امّا باتمام وجود به زیبایی و معجزه ی کلام استاد معتقدم !

با آرزوی لحظاتی ناب و ماندنی برای تمام زحمت کشان عرصه ی ادب ..

[پاسخ]

سیدمجتبی حسینی / دبیر سرویس ادبی در گفته :

درود بر خانم دوسته پور جوان و بااستعداد.
این نقد و نوشته نوید آینده ای زیبا رو میده…

[پاسخ]

سیدمجتبی حسینی در گفته :

با سلام
از نقد ریزبیانه و موثر جناب آزادبخت عزیز بی نهایت ممنون و سپاسگزارم.
یکی از محاسن نوشته مذکور این بود که ما رو وادار کرد این کتاب رو مجدداً و با وسواس بیشتری مطالعه کنیم (و این موضوع در مورد تمام شاعر و دوستانی که میشناسم نیز صدق میکنه).
از نوشته های جناب آزادبخت نباید به این آسونی گذشت؛ به همین دلیل بر طبق روال گذشته از نوشته ی ایشون پرینت گرفتم و با وسواس خاصی به مطالعه آن پرداختم. اما هرچه زمان گذشت، بروسواسم و نیز حجم نوشته و جوابی که در ادامه ی آن آورده بودم افزوده میشد که این حجم نوشته در جواب نوشته ای اینچنین کمی غیر متعارف می نمود؛ پس تصمیم گرفتم سخن رو کوتاه کنم و به حواشی بپردازم! (چونقطعا در ادامه جناب آزادبخت به کلّیت کار خواهند پرداخت) و اما…:
بنظر بنده کتاب قابلیتهای بالایی داره… اما آنقدرها موثر و تاثیرگذار نبود که بتوانیم از آن به عنوان یک اتفاق تاثیرگذار در شعر استان نام ببریم (حاقل در مقطع کنونی)؛ و از جمله دلایل اون رو میتونیم به اتفاقات قبل و بعد از انتشار کتاب ربط بدیم.
کتاب (در صورتی که مهم و تاثیرگذار باشد) بایستی معرفی درست و بجایی نیز میداشت که هرگز این اتفاق نیافتاد. نه از کتاب (حداقل در جمع شاعران و اعضای انجمن ادبی) رونمایی شد و نه هرگز بنده شنیدم که چنین جلسه ای با حضور شاعر برگزار شده باشد. به هرحال حداقل می شد با حضور فعالان عرصه ی شعر شهرستان در خصوص این کتاب بحث میشد و «به احترام شعر ِ شهرستان» هم که شده از آن رونمایی درخور و شایسته ای به عمل می آمد.
در نوع ارائه و عرضه ی کتاب هم ایرادات بسیاری وجود دارد،آنجا که طراحی جلد آن منعکس کننده ی موضوع خاصی نیست و «پشت میله های دندان» را با دری زنگ زده و قفلی بر آن به تصویر کشیده اند! هرگز آن جذابیت بصری را نداشته و ندارد و یا ویراستاری آن آنقدرها مطلوب نبوده و نیز فضاهای خالیه بالای برخی کارهای کوتاه بیش از حدو غیرمتعارف است.
البته این نکته سنجی ها در مواقعی نمود پیدا می کند که افراد محترم و عزیزی چون استاد لطیف آزادبخت این کتاب و شعر شاعر رو با اهمیت بالایی مورد بررسی قرا می دهند و در جایی از نوشته شون اینطور بیان می کنند « …این اولویت که بیش از هر چیز ناشی از اهمیت ویژه ی شعر او برای ادبیات نوپای منطقه ی ما است».
وگرنه اگر با کتابی معمولی روبه رو بودیم این موضوعات در کمترین درجه ی اهمیت قرار داشتند، اما چون جناب آزادبخت موضوع را مهم و تاثیرگذار قلمداد کرده اند انتظار می رفت به موارد و نکات ریز اما موثر توجه بیشتری میشد تا انتظارات نیز برآورده میشدند. و به نوعی حق مطلب نیز ادا می شد. این نوع انتشار اگر در مورد شاعری گمنام و ناشناخته صورت می گرفت این جسارت را در نگارنده! ایجاد می کرد که نوع انتشار آن را با کم توجهی و سهل انگاری و کم محلی محض مقارب کند و… اما…
به هر حال امیدواریم جلسه ای با حضور اساتید و شاعر محترم این مجموعه در زمانی درست و شایسته برگزار و با حضور صاحب نظران در خصوص کتاب، محتوا و قدرت آن بحث و تبادل نظر بشه، و امیدوارم در آینده ای نزدیک و با حمایت بزرگان و ادبیان شهرستان رویه ای درست و موثر در ادبیات شهرمان بوجود بیاید. که اینکار مزایای فراوانی برای همگی خواهد داشت و حداقل حُسن آن استفاده از تجربه ی عزیزان در انتشار و چاپ مجموعه ها و نیز جلوگیری از عدم تکرار اشتباهات واضح گذشتگان می باشد.
در پایان از جناب آزادبخت عزیز کمال تشکر و سپاس رو دارم و عرض میکنم که بنده در حد توان خود از این دست نوشته ها یادخواهم گرفت و امیدوارم قدردان زحمات اساتیدی چون شما باشم.

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

با عرض سلام خدمت جناب آقای سید مجتبی حسینی عزیز ؛
قبل از هر چیز از لطف و محبت بی دریغ جنابعالی که نوشته های این حقیر را با همان خوشبینی و صفا و در عین حال صداقت و رک گویی همیشگی مثبت ارزیابی کرده اید سپاسگزارم . راستش خود من چنین اهمیتی برای آن قائل نیستم. اما در هر حال خوشحالم که انعکاس این قلم تاکنون و روی هم رفته در زادبوم عزیزم نسبتاً مثبت بوده است.
می دانید که به دلایل عدیده انتشار دفتر شعر در روزگار ما با دشواریها و مشکلاتی روبروست و این حواشی گاه چنان نومید کننده است که باید از خیر باز کردن این بحث گذشت. در مواردی که ذکر فرموده اید ، حق با شماست. عرضه ی کتاب آن هم شعر ، آن هم در استانی مثل استان ما هرگز یک اتفاق مهم نبوده است. و البته این مناسبات به هیج وجه و حتی به اندازه ی سر سوزنی نمی تواند در ارزش ادبی یک اثر دخیل باشد. قصد مقایسه ندارم اما تنها برای مثال عرض می کنم که “هدایت” نخستین بار “بوف کور” را در بمبئی در تیراژ 15 یا 20 جلد ( آن هم به شکل پلی کپی) منتشر کرد و چاپ دوم آن در پاریس در تیراژ 105 جلد چاپ شد. ( تیراژ تقریبی سایر کتب نیز در طی سالیان مورد بحث 300 تا 500 جلد بوده و بنا به منابع تاریخی برای برخی از رمان های عامه پسند در همین مقطع تیراژ 1100 نسخه هم ثبت شده است.)
به هر حال عدم تبلیغات مؤثر، ناکارآمد بودن سیستم توزیع کتاب، فقدان انعکاس درخور در محافل ادبی ، مشکلات طراحی جلد و ویراستاری و صفحه آرایی و موارد دیگری از این قبیل چیزی از ارزش ادبی هیچ اثری و از جمله همین مجموعه ی شعر مورد بحث کم نمی کند.( گر چه برخورداری از این مزایا ممکن است شاکله و جذابیت و در نتیجه ارزش آن رامضاعف کند.)
تاجایی که نگارنده اطلاع دارد درهمین شهر خودمان برای هیچکدام از دیگر دفتر های شعر منتشره ( از جمله گردباد سربه هوا ـ حسین اکبری نسب ، رقص بی جهت ـ میرسلیم خدایگان ،خواب در جنگل ـ ترجمه ی شهناز خسروی ) نیز چنین مراسمی برگزار نشد و بازخورد ادبی مناسبی و فراگیری در حوزه ی نقد و بررسی این آثار هم مشاهده نشد. در حالی که به جرأت می توان گفت که یکی از نیرومند ترین سرشاخه های شعر مدرن استان لرستان ” شعر امروز کوهدشت” است . اما خوب، به هزار و یک دلیل پیدا و پنهان و از جمله رقابت های منفی و مهم تر از آن عدم برخورد سازنده ی برخی از آفرینندگان متون ادبی نسبت به ناقدان آثارشان و نیز واگرایی نومید کننده ی جامعه ی ادبی و کتابخوان شهرمان این حوزه ی شعری نتوانسته است اثری جریان ساز حتی بر روی شعر استان لرستان هم بگذارد.
برگزاری جلسه نقد و بررسی برای 2 دفتر شعر “رقص بی جهت” و “خواب در جنگل خرس ها” در شهر خرم آباد نشان داد که مسبب اصلی این وضعیت خود جامعه ی ادبی شهرمان و از جمله خود شاعران محترم هستند. شاعر نمی تواند اثر خود را روی دست بگیرد و از این و آن تقاضا کند که “دوستان بر این کتاب یادداشت بنویسید!!”. ( گر چه بر روی هم رفته چنین رسم و رسومی در محافل ادبی مرکز و حتی مرکز استان هم وجود دارد.)
نگاه انتقادی برخی از ناقدان مرکز نشین استان ما هم متأسفانه هرگز از شائبه ی دسته بازی و زخم قدیمی ” مرکز و حاشیه ” خالی نبوده است. با این توضیحات اگر بپرسیم مهمترین دلیل این رکود مضاعف ( عدم استقبال درخور از آثار منتشره ) آن هم در زادگاه شاعر چیست . برخی از دلایل خیلی روشن و آشکار است و من وارد این بحث نشوم بهتر است. اما همین جا به تمامی دوستان پیشنهاد می دهم جلسات روتین ماهانه یا هفتگی و نقد و بررسی آثار واشعار همدیگر( البته نه به سبک و سیاق انجمن های ادبی ـ که گاه میدان منازعه ی گروههای رقیب هستند) و مهم تر از هرچیز برگزاری جلسات متعدد نقد و بررسی برای همین آثار منتشر شده می تواند آغازگر یک حرکت ارزشمند ادبی باشد .
به عنوان کسی که بر آثار مهم ترین شاعران استان لرستان نقد نوشته است و خوشبختانه بازخورد مناسب روش نقادی خود را نیز از سوی افراد و محافل مختلف ادبی دیده است و جلد نخست ” گلوی سوخته ی سُرناها / شعر مدرن لرستان در آینه ی نقد ” را آماده ی انتشار دارد، این را با قاطعیت می گویم که شعر مدرن کوهدشت از قابلیت ها و ظرفیت هایی برخوردار است که می تواند جریان ساز و تأثیرگذار باشد. اما چنین جایگاهی لوازم و شروطی هم دارد که فعلاً مورد بحث ما نیست.
به عنوان تکمله ی این این پیام طاقت شکن (از حیث بلندی) ذکر این نکته هم واجب است ( با توجه به فحوای سخنان شما و ابراز لطفتان در حق حقیر) خوب است اشاره کنم که نگارنده نمی تواند از خود دلیل بتراشد تا اثری را که فاقد ارزش ادبی است اثری ارزشمند معرفی کند. این اسناد و نوشته ها بر جای می مانند و حقیر استقلال حرفه ای خود را به خاطر خوشایند هیچ کس ( حتی شاعران مورد بحث که عزیزترین دوستانم هستند) زیر پا نمی گذارم . می بینید که گاه حتی با وجود اطاله ی کلام، به هیچ قیمتی حاضر نیستم در خصوص شعر کسی نظری بدهم مگر آن که چندین شاهد و دلیل از کتاب مورد نقد برای نشان دادن اعتبار آن نظر در دسترس داشته باشم .مثلاً وقتی که نوشته ام طنز و مطایبه یکی از پررنگ ترین جنبه های شعر “نصرت مسعودی” یا ” محمد کاظم علیپور ” است، دیده ام و شما هم می بینید که این عناصر به وضوح در آثار آنان قابل رصد کردن است . یا وقتی که از سرشت تراژیک زبان شعر ” دکتر مهدی زاده ” سخن رانده ام ، چندین دلیل و دهها شاهد از کتاب او را به عنوان نمونه شناسایی کرده ام . از این منظر ، دیگر مثلاً نمی توانم عنصر طنز را یکی از ویژگی های کلیدی شعر مهدی زاده به حساب آورم .( با وجود آن که به طور پراکنده طنازی هایی هم در زبان شعر او دیده می شود. )
در پایان باز هم از لطف و محبت سرشار شما در حق این کمترین سپاسگزارم و خوب است شاعران ، نویسندگان و جامعه ی ادبی و رسانه ای شهر ما بر روی پیشنهادات پایانی شما فکر کنند. این دغدغه ها ستایش برانگیز هستند. و خوشحالم که در این قبیل دغدغه ها همصدایی چون شما دارم .

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

خطاب به دوست عزیزم جناب آقای دکتر مهدی زاده گرامی ؛
از لطف و محبت شما دوست خردمند و شریفم سپاسگزارم. و البته دست و دلبازی شما را در اوصافی که برای نوشته های حقیر برشمرده اید بیش از آن که حمل بر واقعیت کنم، در حکم گونه ای تشویق به حساب می آورم که در حق دوست خود روا داشته اید. تجربه ی خواندن “پشت میله های دندان ” برای من فرصتی برای گریستن بر “درد مشترک” بود . به عنوان یک خواننده ی کنجکاو و سخت گیرِ شعر که در هر شعری به دنبال آن ” تُهی سرشار ” می گردد، و تا تارهای عصب او از تجربه ی خواندن تکان نخورد با زبان آن شعر هماهنگ نمی شود، بی هیچ تعارف و اغراقی می گویم که تا آن سوی نشانه های شعر شما رفتم ، سفیدی های لابلای عبارات را، اسرار مگو و حرف های پشت میله های دندان را با گوش جان شنیدم . و گاه با زبان این واژه های لال ناممکن برایم ممکن شد .
“هیلیس میلر” در کتاب ارزشمند خود ” در باب ادبیات ” (ترجمه ی سهیل سُمی) معتقد است که در ادبیات قرون وسطی “تجلی رؤیا” یک ژانر ادبی بود که وجود “یک حوزه ی ملکوتی ” را در آثار ادبی پیش فرض می گرفت. او در ادامه می نویسد ” « … در نظریه ی من هر اثر ادبی امکان دستیابی به یک حوزه ی متفاوت را پدید می آورد .» ( ص 59 )
او در بحث از “راز ادبیات ” و جادوی ادبیات نیز با الهام از ” موریس بلانشو” می نویسد : « حوزه ی تخیلی گر چه ریشه ی غنا و پیچیدگی اثر ادبی است [اما] خود بی شکل و تهی است . درست همچون مغاکی بی پایان و بی انتها .» (ص84)
من لَخت ها و لحظه هایی از این “تجلی رؤیا” ، “تفاوت” و “تُهیا ” را در اشعار شما دیدم. و در این نوشتار هم کوشیده ام سیمایی موجز از چند و چون این فراز و فرودها را برای علاقمندان ترسیم کنم .
برایتان موفقیت و سربلندی آرزو می کنم و امیدوارم فضای ادبی و بخصوص حوزه ی شعر شهرمان از وجود ارزشمند شما بهره ی کافی را ببرد.

[پاسخ]

جمشیدی در گفته :

با عرض سلام خدمت جناب آقای آزادبخت
هر زمان فرصتی پیش میآید و سری به سایتهای شهرستان میزنم عکس و نام شما که بر روی مطلبی درج شده مرا به سمت خود میکشاند. بدون تعارف تا با اشتیاق مطلبتان و حتی کامنتهای آن مطلب را نخوانم رهایش نمیکنم. نگاه موشکافانه شما همواره برایم تحسین برانگبز است حال چه در قالب نویسنده و چه درقالب نقاد و مباحثاتی که معمولاً در ادامه میآید و من در این بین چیزها آموختم.تشکر صمیمانه مرا پذیرا باشد. با مهر

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

از لطف و محبت دوستان عزیزم جناب آقای اسدالله آزادبخت و جناب جمشیدی نازنین سپاسگزارم .
قبلاً هم این را گفته ام که افریننده ی معنای هر متنی خواننده است. متن از این نگاه در واقع بستر و به تعبیر ” گادامر ” افق امتزاج و تلفیق شدن دو نگاه ، دو تجربه ، دو احساس و دو جهان متفاوت است . اگر متنی از نگاه خواننده ای جذابیت دارد خالق نیمی از این جذابیت ذهن و زبان خود اوست از شما دوستان ارجمند و عزیزم باز هم سپاسگزارم و امید است این قلم شایستگی این ” چوب کاری ” ها را داشته باشد .

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

سرکار خانم دوسته پور گرامی ،
با عرض سلام و تشکر و سپاس از لطف و محبت شما ، زبان عاطفی متن شما و حاشیه ای که بر دفتر شعر آقای مهدی زاده نوشته اید زیبا و اشاره ی شما به برخی از عناصر محتوایی اشعار دکتر مهدی زاده هم خواندنی بود. به گمانم اگر اندکی از لحن عاطفی آن می کاستید و بر روی عناصر معنایی شعر ایشان مانور بیشتری می دادید، همین کامنت به عنوان یک یادداشت کوتاه و مستقل در خصوص این کتاب قابل انتشار بود.

[پاسخ]

سید مجتبی حسینی در گفته :

جناب آزادبخت عزیز
همیشه از اینکه نوشته ای از شما رو بخونم خوشحال میشم. و خوشحالم از اینکه در موارد زیادی با شما هم عقیده هستم. و ممنونم از اینکه مطالب و کامنتها رو با دقت و مسئولیت پذیری خاص خودتون می خونید و جواب میدید.

[پاسخ]

درود مجدد خدمت استاد گرانمهرم جناب آزادبخت …

استادم کلام و بیان شما بسیار متین و بجاست …

همیشه از قلم شیوا و فصیح تان آموخته ام …

-کامنتی که ثبت کردم تنها یک پیام بود به منزله ی سپاسگزاری از شما و همچنین استاد بزرگمهرم دکتر مهدی زاده و هدفم نگارش کامنتی تخصصی و علمی نبود چرا که نوشته شما آنقدر موقرو مبسوط بود که جای بحثی عمیق تر را باقی نمی گذارد و بی شک نوشته ی وزین و گران بهای اتان زینت بخش سایت های مان بود .؛

به همین دلیل متن آن عاطفی واقع شد و خوشحال و بسیار سپاسگزارم که می خوانید و با کمال مهــــــــر و ادب پاسخ می دهید ….

قلم تان رقصنده و شادی اتان را آرزومندم …!

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

از دوست عزیزم سید مجتبی حسینی عزیز سپاسگزارم / جدیت و رک گویی و اصالت نگاه شما همیشه برایم جذاب بوده است . متأسفم که فرهنگ کامنت نویسی ما اجازه نمی دهدحواشی مطالب ادبی و از جمله همین ستون نظرات به میدان مبادله ی گفتارها و نقد و خود انتقادی علاقمندان به ادبیات بدل شود . همیشه کسی هست که پوزخند ملیحی بر گوشه ی لب دارد تا آن را نثار دیگران کند و البته گاه با اسم مبدل همه چیز را به مضحکه بکشاند .
شاید بتوان گفت که بیشتر رقابت های درونی جامعه ی ما ناشی از حسادت است. ریاکاری ، نفاق و ناهمگنی وحشتناک ذهنیت و زبان درونی فرهنگ ما و نخستین مانع توسعه ی متوازن ما حتی در دیگر بخش هاست. احساس فرحناک “قدبلندی” احساس خوشایندی است اما به شرطی که با کوتوله دیدن دیگران به دست نیامده باشد.
به هر حال صداقت شما را که با اسم واقعی گاه موضعی خلاف جهت دیگران می گیرید می ستایم . نفس این عمل ( صرف نظر از محتوای آن ) ستایش بر انگیز است. از این نگاه همواره از خواندن کامنت های شما لذت برده ام . زیرا به راحتی زیر بار هر حرفی نمی روید ، ولو اگر آن حرف یک هنجار عمومی باشد. این ثبات و خودآیینی قابل تکریم است./ موفق و سربلند باشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای این که حجم کامنت ها ی حقیر زیادتر از معمول شده است ( و بخشی از آن ناشی از فقدان گزینه ی ” پاسخ ” در ستون نظرات ” هومیان است ) همین جا ضمن تشکر از لطف و محبت “پگاه” جان، برای ایشان نیز آرزوی موفقیت و سربلندی دارم .

[پاسخ]

پرويز گراوند در گفته :

تقريباً همه ي مقاله را خواندم. براي من تاكيد ميكنم براي من، خسته كننده يعني سنگين بود. البته نه از آن زاويه كه اين نقد نارسا يا طويل يا باري به هر جهت باشد. بلكه از اين بعد كه من در شعر و خصوصا شعر نو سررشته يا تجربه اي ندارم و خواندنِ اين گونه نقدها كه پر از مفاهيم و اصطلاحات نقد ادبي است برايم سنگين است. درست است كه برايم سنگين است اما اجازه ندارم به اين «دليلِ بي دليل» اصل موضوع را انكار كنم. چون نقدهاي لطيف از زاويه اي تخصصي و فني نوشته ميشوند و اسلوب نقد كه در همه حوزه هاي معرفت شناختي كلياتش مشترك است در نقدهاي ايشان به نمايش گذارده ميشود معمولا نميتوانم از خواندنِ آنها بگذرم. البته طويل بودنِ يك نوشتار در صورتي كه غيرضروري باشد، عيب محسوب مي شود ولي اگر به خاطرِ عمق و جامعيتش طولاني شده باشد حسن است و اين نقد چنين است.
نوشتاري در مورد ضرورت تقويت نهادهاي مدني در لرستان دارم كه قرار بود به استاندار لرستان ارائه شود و فعلا نشده. گرچه سعي شده خلاصه شود اما به ده صفحه رسيده و همين باعث شده از دست كساني كه نوشتارها را با وجب قضاوت ميكنند تمايلي به انتشارش نداشته باشم.
اي كاش در حوزه ي طنز، چنين منتقداني بودند كه نقدشان استفاده ميكردم.

[پاسخ]

کوهدشتی مقیم تهران در گفته :

درودبرهمشهریان فرهیخته ام که باعث افتخارهستند. بسیار جالب و جامع نوشته اید اقای آزادبخت عزیز امیدوارم قلم شیوایتان همچنان پابرجا و تیز باقی بماند و سال ها برای این سرزمین بنگارد.

[پاسخ]

ابراهیمی در گفته :

نقد کامل و ماهرانه ای است زنده باشید لطیف جان.

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

از دوستان شریف و بزرگوارم اقایان “پرویز گراوند” ، “کوهدشتی مقیم تهران” و “ابراهیمی” عزیز بی نهایت ممنون و سپاسگزارم . امیدوارم این متن لایق این محبت ها بوده باشد و مهمتر از آن امیدوارم این بحث ها در گسترش و غنای گفتمان ادبی زادبوم عزیزمان اندکی اثر گذار باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
پرویز جان به نظر حقیر مقاله ات را منتشر کن و منتظر واکنش ” وجبی ها ” نباش ! آنها در هر حال متن ها را خواه کوتاه باشد و خواه بلند ، نمی خوانند . به این می گویند عذر بدتر از گناه ! تو را به خدا می بینی ؟ بلا تشبیه این به آن می ماند که کسی عازم کعبه باشد و دوری مقصد و سرزنش ” خار مغیلان “را بهانه ی ترک واجب ( به شرط استطاعت ) کند.
1 ـ به نظر حقیر آنها که متن ها را با وجب قضاوت می کنند، اصولاً خواننده نیستند.یعنی بر خلاف ظاهر موجه نما و حق به جانبی که می گیرند، حتی غالباً از خواندن متون کوتاه هم عاجزند.
2 ـ در حوزه ی ادبیات کسی که کنش خواندن برایش لذتی در پی ندارد ، خواندن و نخواندنش ( حتی برای خودش هم ) صناری ارزش ندارد.
3 ـ خواننده معمولاً چند پاراگراف پیش می رود و اگر احساس قریب الوقوع قرار گرفتن در میدان جاذبه ی کلمات ، متن ها و بینامتن ها به او دست نداد، عطای خواندن را به لقایش می بخشد . او محق است که متن را نخواند زیرا برایش لذتی در پی ندارد. ولی در باره ی آن هم قضاوت نمی کند.و بلندی متن را ( که عذری بدتر از گناه است ) بهانه ی نخواندن نمی کند .
4 ـ … اما کسانی هستند که متنها را با لذت می خوانند ( بخصوص متون ادبی را ) / لذت های حقیقی مکاشفه و فهم جهان / لذت پرده برداری از افق های دور و دیریاب / لذت سرخوشانه ی قرار گرفتن در معرض نسیمی تازه / لذت شنیدن صدای یک ” دیگری تمام عیار ” که می گوید به من نزدیک شو ، مرا بفهم ! مرا بخوان …/ …
چنین کسانی طولانی شدن متون را تاب می آورند / چنین کسانی از به تعویق افتادن پایان لذت می برند.

[پاسخ]

برومند در گفته :

با آرزوی موفقیت تمام حامیان دیار علم وادب
خصوصا استاد گرامی جناب آقای مهدی زاده و خداقوتی بر قلم شیوا و
نقد های مغتنم جناب آزادبخت

[پاسخ]

مائده رومياني در گفته :

شايد نتوانم به زيبايي كلامتان سخن بگويم و يا حرفي همانند اهل ادب كه اين مجموعه باشند بنويسم / اما بر توصيفي چند بر اين مجموعه قادرم / زيبايي كلامتان بر اموخته هايم مي افزايد و لحن شيرينتان مرا به وجد مي اورد /استاد عزيزم (دكتر بهروز مهدي زاده)شايد به نظرتان انقدر اهل ادبيات نباشم كه قادر بر اين باشم كه نقدي چند از گنجينه نوشته هايتان داشته باشم پس من هم از اين موضوع ميگذرم/ مكتوب نوشته هايتان انقدر شيوا زيبا بود كه واقعا نياز مند لايكي از جانب بنده بود /از اينكه مفتخرم روي نيمكت هايي بنشينم كه بتوانم شاگردانه كلام پر مهرتان را با دل و جان گوش دهم و بتوانم قطره اي از درياي علمتان را به اموخته هايم بيافزايم بسيار خرسندم /اميدوارم كه لحن كلامم ان طور كه شايسته ي شاگردان شماست بوده باشد / پاينده بمانيد….

[پاسخ]

alonestranger در گفته :

رومیانی در همه جا ……….
خخخخخخخخ
راستش اغراق نیس ولی اقای مهدی زاده ادم شریفی ان من کتابشونو نخوندم ولی مطمئنم نوشته های ی ادم شریف بد ار آب درنمیان …
من آدم رکی ام حتی در مورد خودم
ن شاعرم ن نویسنده
و حتی اونقدر ک باید از ادبیات سرم نمیشه…
من فقط یاد گرفتم بنویسم…
از آدما از درداشون از حقیقتای تلخی ک همیشه مخفیشون می کنیم
امیدوارم ک روزی بتونم ی بخشی از یاد ادمایی باشم ک مدتهاست وجدانشون راحت گرفته خوابیده…
در آخر ارزو میکنم ک هم اقای مهدی زاده هم خیلیای دیگه موفق باشن…

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :