کد خبر : 30305
تاریخ انتشار : 16 ژانویه 2017 - 20:39
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 619 بازدید

دنیای امید را رنگ‌ بزنیم

فرشته رضایی: خانواده های خوشبخت همگی شبیه به هم هستند اما خانواده های بدبخت تلخی های خاص خود را دارند این جمله را بارها در ابتدای کتاب (آناکارنینا)خوانده بودم و حالا برایم ملموس بود باور کنید گاهی برای به تصویر کشیدن یک درد،حتی دست به یکی کردن قلم و کاغذ کاری از پیش نخواهد برد […]

117191071221351832331082071035551147196111

فرشته رضایی:
خانواده های خوشبخت همگی شبیه به هم هستند
اما خانواده های بدبخت تلخی های خاص خود را دارند
این جمله را بارها در ابتدای کتاب (آناکارنینا)خوانده بودم
و حالا برایم ملموس بود

باور کنید گاهی برای به تصویر کشیدن یک درد،حتی دست به یکی کردن قلم و کاغذ کاری از پیش نخواهد برد
باید از مرز شنیدنم رد شد و پا به جهان دیدن گذاشت
گاهی باید پنجه ی خود درد قلبت را بفشارد و از حنجره ات بغض استخراج کند
دستتان را به من بدهید تا چشمتان باشم برای دیدن دنیای امید
گوشتان را به عقد قلمم دربیاورید
تا بگوید و بخوانید و بفکرید

انتهای خیابان هیچستان،رد پای خانه ایست که در آن مرگ ناشناس لباس زندگی را به تن کرده و راست راست در آن می چرخد
خانه ای با ترکی دیوار خورده و زنگی در زده

وارد که شدم استقبال کننده زنی بود با چهره ای نا آباد و دلی روستایی که لبش تا بنا گوش به خنده بازیگر گر شد
از جنس همان خنده هایی که درد میکنند
همراه با چال گونه ای که گویا خودش هم یادش رفته باشد
میدانید که،مادر چال گونه لبخند است

از زخم کفشهایش فهمیدم که فرش هایشان شبیه به وعده های غذائیشان تکه پاره است

نگاهم دوباره به زن گره خورد،مادری تقسیم شده میان چهار فرزند و وظیفه ای به بزرگی یک پدر

ما را به حرف برد و آنچه عیان بود را بیان کرد
از خوشبختی گفت که زورش به تیره روزیشان نرسیده

در همان حال بغضش ثمر داد و با دست ضمخت و صدفی اش از گودی گونه مروارید ها چید
با همان صدای لرزان و به بغض نشسته صادقانه گفت،خیلی ها دارند و می گویند نداریم ، اما خدای ما شاهد است که نداریم
راست می گفت

یخچالشان گرسنه بود و جیره غذائیشان جور در نمی آمد برای یک غذای ترکیبی،
نان از پنیر طلاق گرفته بود و چای قند وصلتی بینشان نبود و برنج و گوشتم که هفت پشت غریبه بودن

از تابستان گفت،از لرزی که به جانشان افتاده بود،وقتی امیدشان در گوش آرزو گفته بود خربزه خواهشنا
خجالتی که هر مادری را از پای در می آورد وقتی دستش خالی است
به قول خودش یکی از همسایه ها شبیه به قول چراغ جادو پای این رویای دور از دست را به خانه باز کرده بود
و امید به ذوق نشسته برای قاچ کردن این مهمان بی رفت و آمد تاب نیاورده و خربزه به نصف نشسته بود
وقتی که می خورد ،با دندان گاز میزد و با زبان شکر می گفت ،هرچندکه نامفهوم‌

آه،خانه چقدر بامن حرف زد،پنجره بی پرده سخن میگفت،و آشپزخانه ای که جگر آشپز را کباب می کرد
تلوزیون های قدیمی ام که حرفی برای گرفتن ندارند
یا چند رختخوابی که کلی خواب آشفته دیده بودند و سینک ظرفشویی که وقتی نباشد حرفی هم نمی زند

در همین هوای پس خانه بودم که دختری با پارچ و لیوان آب به سکوتم وارد شد
وسقوط کردم از خیال
چنان دستش می لرزید که گویا حامل جام زهر برای پادشاهی خشمگین بود
آمدو آب را گذاشت و چیزی نگفت و رفت
اما من که شنیدم باچشمش فریاد زد
خانه بوی مرگ می دهد کمی زندگی لطفا و چه طعم تلخی دارد دلشوره آنهم برای یک دختر وقتی حالش گلوی آینده را می فشارد و نمیزارد که نفس بکشد

سری به آرزوهای امید زدم
به قول خودش پسری باهوش و کلاس پنجم و با معدلی همیشه بیست است
من سوال اشتباه همیشگی ام را پرسیدم که دوست دارد در آینده چیکاره شود

پاسخی داد که برای من سوال شد
میخواست مثل پسر عموهایش روحانی شود
این تصمیم از کجا آب میخورد را نمیدانم
شایدم میخواست به آنها ثابت کند خدا لابه لای خوبی هاست
باید آنقدر ببخشی تا پیدایش کنی

هوا که به غروب نشست
زمستان یخ کرده ی خانه وا رفت و
تنمان را چسبید،و فاجعه آنجا بود که هنوز به خانه بخاری پاگشا نشده بود
تاب نیاوردم و
مجاب به ترک خانه شدم
تصویر آخر ضربه ای کاری برای احساسات من بود
غمگین تر از مردی غرور شکسته و زنی عشق ندیده
خانه را به مقصد گریه ترک کردم

حالا من هستم ،شما هم باشید،تا برای اولین بار بهار را اوایل زمستان بیاوریم

دیدگاه ها

ولی اله آزادبخت در گفته :

آفرین صنایع تازه ای در پرداخت آفریدی.من که شیفته ی این نوشتن شدم.البته نگارشی دو گانه هم دارد شاید این نیز یک تازگی دیگری باشد.تصاویر زمخت خانه را خوب وارسانده ای.سپاس

[پاسخ]

داریوش جعفری در گفته :

سلام
به امید روزی که دیگر گرسنه‌ی جسمی و گرسنه‌ی فکری نداشته باشیم.
همه باید دست به دست هم دهیم.
این کارها کار خود ملت است. نباید به کسی غیر از خودمان دل ببندیم.

[پاسخ]

علی امینی در گفته :

عالی بود عالی ???

[پاسخ]

عرفان امرائی در گفته :

درود خانم رضایی
واقعا زیباست …سرشار از حس و تصویر

[پاسخ]

البرز سوری در گفته :

بسیار عالی و دلنشین

[پاسخ]

محمودی در گفته :

بسیار عالی??????

[پاسخ]

ز درویشی در گفته :

خاله فرشته دوست داشتی قربون قلم صادق وبيان شيرينتان همیشه سلامت باشید

[پاسخ]

ناشناس در گفته :

فرشته محمودي حيدري

[پاسخ]

فرشته محمودي در گفته :

Perfect????????

[پاسخ]

ناشناس در گفته :

عالی بود موفق باشی

[پاسخ]

سام سوری در گفته :

خیلی قشنگ بود

[پاسخ]

صادق بازوند در گفته :

با عرض سلام و ادب . واقعا زیبا و پر محتوا بود

[پاسخ]

ناشناس در گفته :

عالی بوددددد

[پاسخ]

امیر علی سوری در گفته :

واقعا زیبا بود ?????

[پاسخ]

م. جمشیدی در گفته :

قلم و هنر دردمندانه ای داری. از درد و فقر و رنج مردمان گفتن در این روزگار کار هرکسی نیست. موفق باشید و اثارت ماندگار باد.

[پاسخ]

بهروز پیری در گفته :

متفاوت و پر محتوا
درود

[پاسخ]

محمدرضا پاسخ در تاريخ شنبه 21 ژانویه , 2017 8:04 ب.ظ:

حتی گلوی شش رگه ی شجریان هم نمی تواند زیبایی خارق العاده و مهربانی شگفت انگیز این زن را آنطور که باید به لرزه در بیاورد.اویک زن است.یک شاعره ی مرغوب مهربان ،یک مادر درجه یک که می تواند کلمات را اینچنین شگفت زده کند و از آنها با علاقه مندی و اختیار تام کار بکشد.کلمات هم احساس دارند .کلمات هم آدمند .آنها در برابر زیبایی و مهربانی و سخاوت روح یک بانوی شاعره ی شریف نوع دوست قطعا قد خم و راست می کنند و می رقصند و یک اثر و شاهکار بی بدیل به وجود می آورند.خانم رضایی بزرگوار .، نوشته تان بی نهایت زیبا بود .هم زیبایی هارمونی کلمات.هم اینکه سخن گفتن از فقر و دردهایی اینچنین بسیار سخت است چرا که اندکی پایین بودن کار به ذوق مخاطب ضربه خواهد زد و در چنین مواردی باید عمیق تر از سایر موارد حرف زد و گرنه ما با یک اثر سطحی و مبتذل روبرو خواهیم بود.و این نوشته ی شما این نکته و تکنیک مهم را رعایت کرده .تمام جملات و کلماتش دقیق و حساب شده وسحر انگیز و با عدد اتمی بالا ورادیواکتیو و سنگین انتخاب شده.مثلا جام زهر پادشاه بی نظیره.مثلا به سکوتش وارد شدم شاهکاره .مثلا .مثلا .مثلا …………..540-مثلا…..700-جمله ی مربوط به خربزه

[پاسخ]

مهرزاد نازاریان در گفته :

این کلمات مغموم و پاره پاره ، لنگ زجه ی بی بند و بار سینه ی زخمی کدام مادر بود که آنرا با تپش قلب نیم جانت ، بالا آوردی و کاغذ خیس چشمانمان را با کلمات کشنده ی مادرانه از خطوط سیاه و تاریک نقب زدی که این چنین آهی منقوش در جنین مرده ی گلو ، آسمان خاکستری چشم را به آتش ملعون اشک می کوبد و جسد ضبح شده ی جیغ را زیر آرواره ها مدفون میکند.
#مهرزادنازاریان

[پاسخ]

مهرزاد نازاریان در گفته :

این کلمات مغموم و پاره پاره ، زجه ی بی بند و بار سینه ی زخمی کدام مادر بود که آنرا با تپش قلب نیم جانت ، بالا آوردی و کاغذ خیس چشمانم را با کلمات کشنده ی مادرانه از خطوط سیاه و تاریک نقب زدی که این چنین آهی منقوش در جنین مرده ی گلوست و آسمان خاکستری چشم را به آتش ملعون اشک می کوبد و جسد ضبح شده ی جیغ را زیر آرواره ها مدفون میکند.

[پاسخ]

جمشید در گفته :

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

حافظ
دریغ که ارمغان تکنولوژی ارتباطات بی‌خبریست، حتی از حال همسایه دیوار به دیوار

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :