دوست داشتنی ترین قاتل
حمید طولابی: این ماشین دیگه کلافم کرده بود،اخه لامروت روزجمعه ای چه ات شده،تواین روزتعطیل چراخفه نمیشی،این چه وقت قاروقورکردنه،چندلحظه ساکت می شددوباره صدای نخراشیدشوبلندمی کرد.داشتم ازکنارپارک کیومی گذشتم تابه سمت شریعتی بروم بلکم یه تعمیرگاه بازپیداکنم که یه گروه 10،12نفره که دورهم حلقه زده بودندنظرم راجلب کردندباخودم گفتم توکه اصلاادم فنی نیستی شایدیه مشکل […]
حمید طولابی:
این ماشین دیگه کلافم کرده بود،اخه لامروت روزجمعه ای چه ات شده،تواین روزتعطیل چراخفه نمیشی،این چه وقت قاروقورکردنه،چندلحظه ساکت می شددوباره صدای نخراشیدشوبلندمی کرد.داشتم ازکنارپارک کیومی گذشتم تابه سمت شریعتی بروم بلکم یه تعمیرگاه بازپیداکنم که یه گروه 10،12نفره که دورهم حلقه زده بودندنظرم راجلب کردندباخودم گفتم توکه اصلاادم فنی نیستی شایدیه مشکل جزیی باشه بذارازاین جماعت بپرسم خداروچه دیدی شایدیه خرج پیش بینی نشده رودستم نیفتاد.ماشینموپارک کردم وبه سمتشون رفتم،هرچه جلوترمی رفتم بیشترپشیمان می شدم وهرقدم که نزدیکترمی شدم یه خرج پیش بینی نشده روترجیح میدادم به چندقدمیشان که رسیدم صدای دادوبیدادشان تردیدم رازبین بردودانستم که این جماعت عصبانی برای ماشین من مکانیک نخواهندشدپس پاهایم رابه سمت ماشینم کج کردم که به یکباره موردخطاب یکیشان قرارگرفتم؛هی یاروچی میخواستی،چراگوشتوتیزکرده بودی،ها،هی،باتوام،هوبرگردد،کجا؟.باشنیدن این جملات رگ غیرتم ماشینوفراموش کردوبه سمتش رفتم؛بله که چیزی میخواستم امانه ازکسی مثل تو؛اماخدای بقیه نه بلکه دراین لفاظی شرکت نکردندبلکه کسی راهم که ها،هوکرده بودموردسرزنش قراردادند.
پیش ازانکه هرحرف دیگری بزنم صدای بغض کرده وچهره سرخ شده یکیشان توجه همه رابه سمت خودجلب کرد؛اخوی هابایدکاری کنیدوگرنه این استان نابودمیشه اقااینجادیگه جای زندگی نیست وهمه باهم گفتنداینجادیگه جای زندگی نیست،البته که این فریادهاهمراه باخشم وغضب بودمن که هم مضطرب شده وهم کنجکاو که جریان رابفهمم همان جاکنار(ها،هو)نشستم.به راستی چه اتفاقی افتاده بود؟براستان ماچه رفته که من ازان بی اطلاع بودم؟.اخرمابه استانهای مرزی نزدیکیم باخودم گفتم نکنه ازطریق کرمانشاه گروهی ازداعش واردخاکمان شده باشندکه صدای (ها،هو)طناب خیالم راقطع کرد؛اقابایدجمع شیم درخونش بایدحساب کاردستش بیاداخه بایدبدونه کشتن مردم بی تاوان نیست؟،وای که اینجادیگه جای زندگی نیست وهمه گفتندوای که اینجادیگه جای زندگی نیست…
ازترسم کاسته شده بودوحالامیدانستم که هرچه باشدقاتل خودیست،هرچندهنوزهم این قاتل ترسناک بود،قاتلی که استانی راناامن کرده باشدحتی اگرخودی باشد کمی ازداعش نداردوگویاهنوزراست به راست دراین شهرراه میرفت.من چندروزپیش دریکی ازروزنامه هاخوانده بودم که یک قاتل زنجیره ای تحت تعقیب است پلیس پاره ای ازمشخصات قاتل رابیان کرده وازمردم خواسته بودکه به محض دیدنش پلیس راباخبرکنند،اماان روزنامه سراسری بود.ایااین قاتل درلرستان بود؟ومهمترازان اینکه اینان جای قاتل رامیدانستد پس چراپلیس راخبردارنمی کردندوچراخودشان می خواستندبه سراغش بروندواصلاچراوقت راهدرمی دادند؟.انچه راکه نمی توانستم درک کنم زمزمه انهابرای نوشتن بیانیه بود،اخربیانیه برای چه؟قاتل که بابیانیه دستگیرنمی شود،خودرااشکارنمی کندکه اشکارابه شکارش بروی،پنهان است وحرکتی پنهانی می خواهد.یکیشان می گفت خواب دیده خیرباشه فکرمیکنه میذاریم ادامه بده،ازکاربرکنارش میکنیم،توراچه به این صندلی؟.دیگری جواب داد اخوی زیادتندنرواین حالاحالاهاموندگاره امابایدسرجاش بشونیمش بایدکاری کنیم ازاین جلوترنره،موسیقی اگه قرارباشه جایی داشته باشه توی تلویزیون پشت شیشه است نه داخل سالن،پاپ وسنتی هم نداره،هیچکدوم نبایدباشن که اگه باشن دراداره فرهنگ روگل می گیریم این قرتی بازی هایعنی چی؟وبازیکی فریادزدوای که اینجادیگه جای زندگی نیست ومجددهمه تکرارکردند.
تازه داشت دوریالیم میافتادکه جریان ازچه قراره،ماجراچیزدیگری بودودرحالی که انهارادرحین نوشتن بیانیه شان تنهاگذاشتم پاهایم رابه سمت ماشینم هدایت کردم به نزدیکی ماشین که رسیدم گربه سیاهی درتلاش بودتانیم تنه دومش را اززیرماشین بیرون بکشدبه بیرون امدنش کمک کردم.ماشین راراه انداختم دیگرصدایی ازان به گوش نمی رسیدولی صحبتهای این جماعت که به نظرادم های بی غل وغش وصادق امانه صوفی مسلک وریزبینی می رسیدندنوایی خاطره انگیزرادرذهنم زنده کرد.صدای یکی ازکنسرت هایی که دریکی ازسالن های همین شهروبه همت همین قاتل برگزارشده بودبرایم تداعی شد،خواننده محبوبم راازنزدیک دیدم ان روزهاحالم خیلی خوش نبودومیانه ام باتلاش به هم خورده بودخواننده محبوبم وان شعرزیبایی راکه دروصف سعی ادمی اجراکردبذرتلاش رادروجودم ابیاری کردوحرارات ان روزشعله بادوام راهم شدبه خاطردارم که درکنارم خانواده پرجمعیتی نشسته بودندپس ازپایان کنسرت پدران خانواده گفت حقیقتااگراین برنامه های سالم ادامه داشته باشندجای دیش های ماهواره نه روی پشت بام که ته انباری است واین رابالحن مفتخرانه ای گفت.حالادیگربه نزدیکی اداره فرهنگ رسیده بودم بدون انکه متوجه باشم زبانم داشت زمزمه می کردواقعاکه یک واژه چه معناهای متفاوتی می تواندداشته باشداقای حنان تودوست داشتنی ترین قاتلی.
احسنت به این دیدگاه و هزار ماشالا به این بیان دمت گرم حال کردم
[پاسخ]