سرآغاز پایان ناپذیر
علیمحمد امرایی: آرام آرام خورشید سر بر بالین افق می نهاد و شب خیمۀ سیاه خود را بر فراز آسمانها می گسترانید همه به انتظار سرنوشتی که باید رقم زده می شد ,نشسته بودیم لحظه ها به کندی می گذشتند و ظلم و تاریکی شب آغوش در آغوش هم می کشیدند, سکوتی مرگبار زمین […]
علیمحمد امرایی:
آرام آرام خورشید سر بر بالین افق می نهاد و شب خیمۀ سیاه خود را بر فراز آسمانها می گسترانید همه به انتظار سرنوشتی که باید رقم زده می شد ,نشسته بودیم لحظه ها به کندی می گذشتند و ظلم و تاریکی شب آغوش در آغوش هم می کشیدند, سکوتی مرگبار زمین و زمان را فرا گرفته بودو همگان مات و مبهوت رنگ پاییزی بر رخسارمان نشسته و از اینکه نمی دانستیم سرنوشتِ فردا و فرداهایمان چگونه رقم خواهد خورد, از نای جان آهی عمیق سر میکشیدیم و برای رهایی از این غصۀ جانسوز یقه می دراندیم و شراره های آتشِ نفرین را به آسمانها پرتاب کرده و خدا را به داوری فرا میخواندیم کالبد خسته و افسرده مان از آن همه جفای ناجوانمردانه تن به آسودن نمی داد, پاسی از شب گذشته بود و در عمق ظلمانی شب در اوج نومیدی گاهگاهی جرقۀ کم سویی از امید و آرزو در دلمان جوانه می زد و اقتضاءِ عدل الهی را در جلو چشمانمان پدیدار می نمود که به حکم قاعده و سنت الهی:
این جهان با کفر و کافر ماندنیست
لیک از ظُلمت زِ هم پاشیدنیست
و اینچنین نیز شد گوئیا آهِ جگر سوزِ هزاران ستم دیده بر فراز آسمانها به پرواز درآمده و یک نفس تا آنسوی کهکشانها را در نوردیده و در کنار تختگاهِ عرش الهی پهلو گرفته و بدون هیچ واسطه , خودِ خدا را به دادخواهی فرا خوانده بود.
آهِ مظلومان به بالا پر زَنَد
اُستُنِ هفت آسمان را بَر کَنَد
و اینگونه بود که آن شب همه با چشمان خود دیدیم که عدل و قهر الهی از این طغیان ظالمانه به خروش درآمدو آتشِ خشمِ خویش را بر پیکرظلم فرونشانید و حیاتی دوباره به جانهای فرسوده از نامردمیها دمانید و مانع از به بار نشستنِ تخم منحوس خیانت در آن برهه شد.آن روز دوم خرداد بود رنسانسی که سرآغاز ی پایان ناپذیر است .