کد خبر : 2659
تاریخ انتشار : 20 جولای 2013 - 06:07
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 1,338 بازدید

معرفی شاعری از اهالی امروز

مقدمه : امیر هوشنگ گراوند  شاعر، نویسنده و  منتقد ادبی  لرستانی ، متولد 29  مرداد ماه سال 1346 و ساکن یکی از دهستان های کوهدشت لرستان به نام اشتره گل گل است . او   فرزند پدر و مادری کشاورز است  که تنها تا پایه ی دوم راهنمایی فرصت و امکان تحصیل داشت . گراوند  علت ترک تحصیل اش را چنین بیان […]

مقدمه : امیر هوشنگ گراوند  شاعر، نویسنده و  منتقد ادبی  لرستانی ، متولد 29  مرداد ماه سال 1346 و ساکن یکی از دهستان های کوهدشت لرستان به نام اشتره گل گل است . او   فرزند پدر و مادری کشاورز است  که تنها تا پایه ی دوم راهنمایی فرصت و امکان تحصیل داشت . گراوند  علت ترک تحصیل اش را چنین بیان می کند :  در سال 1359 از بد یک حادثه و آسیب دیدگی و ضایعه ی نخاعی پیامد آن هفتاد درصد بدنم دچار معلولیت جسمی / حرکتی شد و سی درصد بقیه ام دچار تخیل . بدین طریق روزی از روزها هایکو وار نوشتم :بانیمه ای از حس / با نیمه ای از لمس / تجربه می کنم / تمام قد / مرگ و زندگی را … و همین جوری ها بود که تلفیق مرگ و زندگی در کلیت اش مایه هایی دستم داد که نسبت به آن قالبی شاعرانه بگیرم و کنش هایی داشته باشم بنام شعر .

 امیر هوشنگ گراوند

http://amirhooshanggaravand.blogfa.com/

دار

بر دار
یکی قالی می بافد
یکی ، حلقه و طناب
یکی … چو من
بی دار و قالی و حلقه
تار و پود گسسته ام را
بر بالای بلندت به دار کشیده ام
چنگ می زنم
شانه می کشم
نقش می ریزم
گره می زنم
می بافم :
مویت را
که وجودم همه
به تارئی از آن
بند است !

****************

او تنها نمی‌ماند! (درباره‌ی امیرهوشنگ گراوند) /هوشنگ رئوف

با چشمانی از سؤال و عسل

و رخساری برتاخته از حقیقت و باد

مردی با گردش آب

مردی مختصر که خلاصه‌ی خود بود.

در غروب بارانی روزی از ۶ سال پیش در انتشارات افلاک، نگاهم به کتابی افتاد به نام «طرح» و روی جلدش چاپ شده بود: مجموعه اشعار امیرهوشنگ گراوند نام شاعر بومی و شوقم برای خوانش آن افزون شد. در صفحه‌ی دوم کتاب، خودش را این‌گونه تعریف کرده بود: «سال ۵۹ از بد یک حادثه دچار آسیب‌دیدگی و ضایعه‌ی نخاعی شدم که هفتاد درصد از بدنم دچار معلولیت جسمی و سی درصد بقیه دچار تخیل.» با خواندن همین چند خط کوهی از درد آن‌چنان بر سینه‌ام نشست که هنوز هنوز است پراشه‌هایی از آن لای زخم‌های دلم بیرون می‌زند و زمزمه‌ می‌شود:

آه ای یاران/ کو کوه‌مردی که فتح کند / ارتفاع بلند اندوهم را / بر بلندای این کوه درد/۱

بر آن شدم که به دیدار این پرنده‌ی زمین‌گیر بروم که بر بلندای درد خود ایستاده و تنهایی اندوه‌بارش را سر می‌دهد.

با خودم گفتم من که مرد فتح آن قله نیستم؛ پس می‌توانم لحظه‌ای در دامنه‌اش بیاسایم و دل به «آهنگ رودی روان»۲ بسپارم که از حافظه‌ی کوه‌وارش جاری می‌شود. جاری‌ِ تفکری از باستان تا اکنون! نمی‌دانم چه شد‍! که نرفتم! امروز بعد از شش سال که شال بلند کهولت بر کمرگاه استخوانی آن سال‌ها و ماه‌ها پیچ خورده است به وسعت همان روزگار رفته از وعده‌ای که به دلم داده‌ام شرمسارم شبی در مرتب کردن قفسه‌ی کتاب‌هایم کتاب «طرح» را دیدم با همان معصومیت روز نخست؛ وای! وای! « خواب وخیال/ سنگ بر سنگ / سنگ گور می‌شود / کتیبه‌ی ادراک / خاک روی خاک / خاک می‌شود / خواب خیال»۳

سنگ‌های دنیا روی سرم ریخته شد و دهانم پر از خاک. باید پیدایش کنم مگر بیش از یک ساعت فاصله با او دارم؟ چرا این یک ساعت، لای ۶ سال و پیچ و خم این‌ همه وقت، ‌گیر کرده است؟ به پرس‌وجو افتادم و از خوش‌اقبالی‌ام بعدازظهری از همین روزها، دوست سال‌های دورم محمدحسین آزادبخت به اتفاق آقای مرتضی خدایگان و عزیز مهربان جعفری ، سعادت دیدارشان نصیبم شد. و در بین حال‌و‌احوال از امیرهوشنگ گراوند پرسیدم. مگر می‌شود اهل آن ولایت باشی و امیر را نشناسی. شور و شوق دیدار در وجودم شکلی زیبا گرفت و قرار را مشخص کردیم. با دیگر عزیزان مهرورزم در میان نهادم. عزیزانی ‌که مهربانی را با گام‌های بلند برایم همیشه گز کرده‌اند بی‌حساب و کتاب با بهرام سلاح‌ورزی و عبدالرضا شهبازی و اشتیاق، بالی شد بر شانه‌هایم. بعدازظهر پنج‌شنبه‌ای از کنار مردگان با عذرخواهی گذشتیم و با محمدحسین آزادبخت و امین آزادبخت هماهنگ شدیم در کوهدشت به سمت اشتره گل‌گل.

به دیدار پرنده‌ای آمدیم که سال‌هاست پرواز بر  شانه‌اش ایستاده است و از آسمان فقط به اندازه‌ی یک پنجره سهم دارد برای دیدن شنگولی بهار برای دیدن عرق‌ریزان تابستان برای دیدن عبور عارفانه‌ی پاییز و سکنای ماندگار زمستان! امیر بر اریکه‌ی تنهایی خود نشسته، نشستنی که شکل پرواز است شکل برخاستن است.۴ عقابی به حراست از کوهی کلمه با گستره‌ی بال‌هایش در وسعت تخیل رد نگاه امیر را دنبال می‌کنم که از قاب پنجره عبور می‌کند و بر درختی پر از گنجشک می‌ماند. درختی که سی سال است در چشمان امیر قد کشیده است و شاید در لابه‌لای شاخ و برگ همین درخت تنهایی‌اش را سر می‌دهد. می‌گویم جناب گراوند آمده‌ایم که برایمان شعر بخوانی.

دفترش را باز می‌کند و ساده و متین کلمات را تکلم می‌کند و خانه پُر از پرواز کلمه می‌شود، انگار همین لحظه قفل از قفس کلمات برداشته است که در آنی گم می‌شویم در شوقِ آنیِ همه بال.

می‌گوید تا به حال فرصتی این‌چنین نداشته‌ام. می‌گویم از کتاب «طرح» خیلی فاصله گرفته‌ای! به حالت تأیید، سر را تکان می‌دهد همراه با لبخندی.

می‌گویم شعرت فلسفی شده است، باز هم همان تأیید و لبخند. با دوستان بحث فضای مجازی را به میان می‌کشیم که بهترین وسیله‌ی ممکن برای امیر همین فضاست که می‌تواند در کنار طاقچه‌ی کتاب‌هایش، گاه‌گداری خارج از این خانه دست تنهایی‌اش را بگیرد.  و در جهان شعر قدم بزند. یقین می‌کنم که خودش هم به این باور رسیده است اما با حضور خانواده که در جمع ما نشسته‌اند منکر این ضرورت می‌شود و می‌گوید زیاد واجب نیست…مطرح می‌شود که سال گذشته حدود صد یا کم‌تر یا بیش‌تر لب‌تاپ درمیان افرادی  با شرایط جسمی امیر حتا با درصد کم‌تر معلولیت توزیع شده است. کاش امیر هم یکی از آن گیرندگان لب‌تاپ بود و با انگشتانش درلحظاتی می‌رفت به خیابان‌ها و شهرها و سرزمین‌های دور و بر اسکله‌ای می‌نشست به تماشای حرکت موج‌وار شعرهای ناب در حجمی وسیع. چه کسی بیش‌تر از امیرهوشنگ گراوند می‌تواند یار و هم‌دم کلملات باشد؟ راستی تا به حال یک مسئول فرهنگی ارتباطی کوتاه با او گرفته است، آن‌هم در شهرستانی مثل کوهدشت که حتا درخت‌های خیابان هم نامش را می‌دانند! آن‌هم با هویت شاعر، داستان‌نویس، منتقد ادبی و …

امیر بازهم شعر می‌خواند. شعرهایی سنگین با بار فلسفی که جوانه‌های این باروری امروز را درکتاب طرح دیده بودیم.

اقیانوس آرام / ز آن‌رو رام است و/ به رفتار/که ظرفیت ظرف / بالاست

با خودم زمزمه می‌کنم: پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها.۶

امروز امیر، امیر سواران دل‌تنگ واژگان است و غیر لب‌تاپ، دیدار دوستان را نیاز دارد به هم‌زبانانی از جنس خودش که زبان دلش را می‌دانند. بیاییم لحظه‌ها را دریابیم که چشم فردا کور است.۷

چند ساعتی در محضرش به فیض شعر می‌رسیم و مهمان‌نوازی خانواده‌اش که ما را غرق در محبت می‌کنند. هرچند دل از امیر جدا نمی‌کنیم ولی می‌بایست خداحافظی کنیم. در آستانه‌ی غروب، کوهدشت را پشت سر می‌گذاریم به این امید که قدر امیر هوشنگ شاعر را بدانیم و باور کنیم که بودن امیرهوشنگ گراوند یک‌بار اتفاق می‌افتد. و یقین می‌کنم که امیرهوشنگ، تنها نمی‌ماند…

پینویس:

۱و۲و۳- از شعرهای کتاب طرح.      ۴- با نگاهی به شعری از منوچهر آتشی.

۵- از شعرهای کتاب طرح.     ۶- شاملو.     ۷- استفاده شد از شعر فروغ.

چند ترانک از امیرهوشنگ گراوند

۱- با جوهری از اشک

وکلکی از ترکه

ورق می‌خورد مشق امشب

۲- لب‌های پرتگاه لبخند می‌زند

لب‌های تو زهرخند

می‌روم تا بر لب پرتگاه

بوسه‌ای نشانم.

۳- با نیم‌تنه‌ای از لمس

با نیم‌تنه‌ای از حس

تجربه می‌کنم

تمام قد مرگ و زندگی‌را.

۴- نمی‌خورم هیچ

و سرشارم از اشیاع؛

عشقه یک عشق

بر دل و رودم

چنگ انداخته

۵- قامت استقامت کوه

فراز که رفت سوی اوج

فرود فرود چتربازان برف را به خود می‌خواند

منبع : سیمره

  

از راست : محمد حسین آزادبخت / هوشنگ رئوف / امین آزادبخت  / امیر هوشنگ گراوند / بهرام سلاحورزی

 *******************************

عبدالرضا شهبازي:   زنده ام هنوز تا زندگي باشد !

نگاهي به دفتر شعر « طرح » سروده ي امير هوشنگ گراوند

ديدن امير هوشنگ گراوند يك اتفاق قشنگ بود كه به واسطه هوشنگ رئوف شاعر اتفاق افتاد. ديدن شاعري كه به نقل از كتاب اش اين گونه معرفي شده « متولد مردادماه 1346 و ساكن يكي از دهستانهاي كوهدشت لرستان به نام اُشتره گل گل و فرزند پدر و مادري كشاورزم كه تنها تا پايه دوم راهنمايي فرصت و امكان تحصيل داشتم چرا كه در سال 1359 از  بد  يك حادثه و آسيب ديدگي و ضايعه نخاعي پيامد آن  هفتاد درصد بدنم دچار معلوليت جسمي و حركتي شد و سي درصد بقيه ام دچار تخيل.»

چه تخيل زيبايي كه قريب سي سال شاعر كوچه هاي دلتنگي اشتره گل گل را همراه بوده است و دست در دست او چه روزها و چه شب هاي هم نشين او نبوده است. وقتي كنار تخت امير هوشنگ نشسته و به چشمانش زُل مي زني تا واژه واژه شعرهاي ناب او را همراه بهرام سلاحورزي و محمد حسين آزادبخت بنوشي و او هي فلسفه برايت ببافد كه زندگي جريان دارد حتا اگر پايي نباشد تا تو را كنار رودخانه برساند و يا دست در دست درختان بلوط به آواز خواني وا دارد. آنجا كه در ميان فلاش هاي ممتد دوربين امين آزادبخت صداها گم مي شود.

نيم روزي گرم است در يكي از روزهاي مردادماه همان روزهاي كه به روايت شناسنامه اش، امير هوشنگ به دنيا آمده است درست مردادماه 1346 و هم اكنون مردادماه 1391 امير هوشنگ در ميان دوستانش زندگي را روايت  مي كند. از دلتنگي هايش مي گويد و از صد و چند لپ تاپي كه بهزيستي شهرستان كوهدشت در ميان معلولين شهرستان توزيع مي كند و او سهمي از آن را ندارد تا شايد اين لپ تاپ سفيري باشد براي پرواز اميرهوشنگ به واسطه دنياي مجازي و ارتباط با شاعران و نويسندگاني كه نمي توانند از حضور او در جامعه بهره ببرند و اين سئوال پيش مي آيد اگر امير هوشنگ شاعر سهمي از اين لپ تاپ ها نداشته چه كسي روي صفحه كليد لپ تاپ هاي اهدايي بهزيستي كوهدشت انگشتي به مهرباني فشار مي دهد تا سفير عاشقانه هاي مردمي باشد كه رنج سراسر زندگي شان را گرفته است. شايد خاصيت شعر همين باشد!

مجموعه شعر « طرح » اولين دفتر شعر اميرهوشنگ گراوند است كه توسط انتشارات افلاك خرم آباد در 2000 نسخه چاپ و در سال 1384 روانه بازار نشر گرديده است. وقتي از امير هوشنگ مي پرسم آيا كتاب ات خوب توزيع شده عينك اش را جابجا مي كند و مرا از سئوالي كه كرده ام پشيمان مي كند يادم مي افتد آنان كه با هزار ارتباط درست و نادرست در دنياي چاپ و نشر وقتي كتاب شان چاپ  مي شود انبوهي از كتاب هايشان در انباري خانه شان سهم موريانه مي شود چطور بايد امير هوشنگ كتاب اش توزيع شود !

امير هوشنگ كتاب « طرح » اش را با اين  شعر آغاز مي كند و به دنبال فصلي است براي زيستن دوباره، فصلي كه عاشقانه ها رنگ و بوي ديگري دارند و زندگي پر از دوست داشتن است هر چند تلخ باشد.

چلچله با بهار / شبنم عرق بر تن كار با تابستان / كوچ برگ با پاييز / رخوت و خواب با زمستان / و تو / با من / فصل سازيم .

كتاب طرح پر از عاشقانه هاي ناب است و نشان از روح بلند و عاشقانه امير هوشنگ دارد. در اين كتاب زندگي جريان دارد و شعر واسطه دنياي درون و برون شاعر است و به واسطه آن مي توان به سر زندگي شاعر در حين معلوليت اشاره كرد. معلوليت اميرهوشنگ را از پاي در نياورده و همين باعث جريان داشتن زندگي در شعر او شده است.

ايستاده ام / تكيه بر زمين دارم /  زمين تكيه بر منظومه عشق كرده / منظومه عشق بر جاذبه تكيه دارد / جاذبه بر: / كهكشاني از ستاره .

ايستادگي و پايداري شاعر در حين افتادن و نماندن است حتا آنجا كه مي گويد : زمانه چه سخت بيرحم است. و آنجا كه موسيقي دريا را غمناك ترين موسيقي جهان مي خواند و موج هاي خسته برصورت صخره مي كوبند تا خزه خزان را بر گونه هاي دشت بنشانند تا پاورچين پاورچين از پلكان شب بالا برود و هم بازي ستاره شود و گوشواري از ستاره بر گوش هاي ماه بياويزد و فرياد بزند آري با پنجره مي توان به افق روشن آسمان نگاه كرد.

پرسش و سير در جهان پيرامون و جهان ماوراء خصيصه هاي ديگر شعر امير هوشنگ گراوند است كه در اين كتاب نمودي عيني دارد. در بيشتر اشعار اين كتاب شاعر به دنبال پاسخ سئوال هاي است كه از خود و جهان پيرامون خود مي كند. آنجا كه با طرح اين سئوال مي گويد :

جهان معماست / من پرسش ام / و هر پاسخ ، نام ديگريست مرا / كه جواب مي كند هر گره را بردست / هر پيچ را بر پاي / هر چشم بندي را بر چشم / و هر بستي را بر لب ؛ / تا در سر خط / و بر صفحه روزگار / با دستي باز / پائي به راه / چشمي كاشف / و لبي شكفته / دوباره بر زبان شوم و / جهاني را / به پرسش بندم .

پرسش امير هوشنگ از جهان چيست ؟ چه چيزي لب او را بسته كه اين گونه به شكفتن اش مي انديشد. كدام چشم بند بر چشمان امير هوشنگ تيرگي آويخته كه به دنبال كاشفي مي گردد تا چشم هايش را كشف كند تا ببيند دو باره بودن را در دنياي نبودن ها.

امير هوشنگ آخرين برگ اين كتاب را اين گونه  مي بندد و چه تلخ مي بندد در گذرگاه تاريك زمان، مانده بر كوره راهي كه نامش  را شايد زندگي بتوان ناميد و مسافر اين جاده چه كسي مي تواند باشد جز شاعر دل خسته واژه هاي تنهايي ، شاعري كه شبان روزانش هم نفس با واژه ها گاهي سپيد و روشن مي بيند و گاهي تلخ و سياه در پس كلماتي كه در اتاقش رژه مي روند و سربازاني مي شوند تحت فرمان اش. آخرين شعر اين دفتر را هديه مي كنم به تمام خوانندگان و مخاطباني كه با خواندن شعر هاي امير هوشنگ گراوند او را تنها نمي گذارند هر چند شاعر اين دفتر نياز به مهرباني متوليان فرهنگي اين ديار را دارد تا بخشي از رنج هاي اين همه سال را كاهش دهند و مرحمي باشند بر زخم هايش نه نيشتري بر جان و جهانش .

امير هوشنگ گراوند به غير از اين كتاب ، چند دفتر ديگر آماده چاپ دارد دستي مي خواهد به مهرباني و گشايش تا اين دفاتر راهي بازار نشر گردند تا اين كلمات چون شاعر اين دفترها در انزوا نباشند.

نمي بينم / احساس مي كنم: ماشيني از پيش / آذين بسته ، خنده / ماشيني از پس / آذين بسته ، گريه / و مسافر / زير بار آمد – رفتي / چنين سنگين / چنان در هم / تلخ خند بر لب / مانده است / بر گذرگاه تاريك / سرگردان .

 عبدالرضا شهبازی / خرم آباد      منبع : درگاه

×××

 منبع : وبلاگ چوایران نباشد تن من مباد / عبدالرضا قاسمی  

دیدگاه ها

مهساشفیعی در گفته :

جدن مایه ی افتخارند
برایشان آرزوی سلامتی و شادکامی دارم

[پاسخ]

چو ایران نباشد تن من مباد /قاسمی در گفته :

با سلام و تشکر از انعکاس مطلب

[پاسخ]

امیرهوشنگ گراوند در گفته :

سلام و سپاس دوست عزیزم جناب عبدالرضا قاسمی!
به راستی که شرمنده امان کرده این همه لطف و توجه اتان به بنده کمترین که اینجا پُستی از دوستان بزرگوارم استاد هوشنگ رئوف و شاعر گران مایه عبدالبرضا شهبازی در باره من از من در سایت پیشرو« هومیان نیوز» گذاشته اید و به طور مفصل ترش در پرونده ی 22 اتان به معرفی این حقیر و وبلاگ امان در وبگاه اتان به لینک و نشانی : http://www.abdy2007.blogfa.com پرداخته اید. سپاس و درود مجدد بر تو!

[پاسخ]

آزاده و معصوم و محبوب و بیتا در گفته :

سلام دایی جان
مثل همیشه بی نظیری: خودت، احساس و شعرهایت…
بهت افتخار می‌کنیم
و دوست داریم

[پاسخ]

صمد.آ در گفته :

لبه های پرتگاه لبخند می زنند

تو بیا و چتر های نجات را نجات بده!

[پاسخ]

اسدالله آزادبخت در گفته :

درودبرامیرهوشنگ شاعرودوست خوبم جناب عبدالرضاقاسمی.

[پاسخ]

امیرهوشنگ گراوند در گفته :

ای من قربون اون خواهرزاده های گل ام برم که راه به راه برای این دائی ( جان ناپلئون ) اشان افتخار می آفرینند و موفقیت کسب می کنند و همیشه الگو ی « معصومیت » و «آزادگی » و «محبوبیت » و « بی تا » و همتا بودن ، بوده اند !

[پاسخ]

امیرهوشنگ گراوند در گفته :

درودی بی مرز بر دوستان عزیزم : جناب اسداله آزادبخت ، صمد . آ ، خانم مهسا شفیعی که اینجا مُهرِ مهرشان را بر قلب ما زده و ثبت کرده اند . زنده باشید !

[پاسخ]

محمد درویشی در گفته :

شنیده بودم که دایی بزرگوارم اهل شعر است و زیبا میسراید
مشتاق دیدار بودم ولی متاسفانه درگیری های دانشگاه و بعد از آن ساکن اصفهان شدن این افتخار را به من نداد که به زیارت دایی عزیزم بروم
وقتی کتاب طرح را به دست گرفتم اولین خطی را که چشمانم را متبرک کرد و مرا غرق خود نمود این جمله زیبا بود
آه ای یاران/ کو کوه‌مردی که فتح کند / ارتفاع بلند اندوهم را / بر بلندای این کوه درد
وقتی این را خواندم اشتیاقم برای دیدارش بیشتر شد
به امید توفیق سعادت دیدار شما
محمد درویشی

[پاسخ]

حامد در گفته :

سلام دایی جان برایت ارزوی سلامتی میکنم

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :