کد خبر : 20866
تاریخ انتشار : 22 آگوست 2015 - 16:57
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 817 بازدید

من دوباره خواهم خنديد

  محمدحسین آزادبخت: «آن‌که می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.»   (برتولت برشت) سال‌هاست رویایی آرمانی مانند ستاره‌ای چشمک زن در دوردست‌ها با کودک درونم گفت‌وگو می‌کند. او به من می‌گوید کاروان‌هایی از انسان‌ها در راه‌اند. آن‌ها می‌خواهند بیایند تا از سرزمین مادری من دیدن کنند. این کاروانیان به دنبال رد پای هزاران ساله‌ی انسان […]

2fd51e50d4280300b6a627d74d4b08b8_S

 

محمدحسین آزادبخت:

«آن‌که می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.»   (برتولت برشت)
سال‌هاست رویایی آرمانی مانند ستاره‌ای چشمک زن در دوردست‌ها با کودک درونم گفت‌وگو می‌کند. او به من می‌گوید کاروان‌هایی از انسان‌ها در راه‌اند. آن‌ها می‌خواهند بیایند تا از سرزمین مادری من دیدن کنند.

این کاروانیان به دنبال رد پای هزاران ساله‌ی انسان می‌گردند. آنان در آغازین‌ترین صفحات کتاب‌های تاریخ تمدن بشر نشانی از مردمانی که در سرزمین مادری من می‌زیسته‌اند، یافته‌اند. آنان می‌آیند تا میراث‌های معنوی چندین هزار ساله‌ی بشری را از نزدیک ببینند. ستاره‌ی چشمک زن می‌گوید: بار و بنه‌هایشان را بسته‌اند، عنقریب به دیارتان خواهد آمد. به ستاره می‌گویم راه را به آنان  به‌نمایان. بی‌صبرانه در انتظار آمدنشان هستیم.
در این بازی خیال‌انگیز فوج‌فوج گردش‌گرانی را می‌بینم که از اقوام مختلف و ملت‌های گوناگون در حالی که کلاه‌های آفتاب‌گیر بر سر دارند، آرام‌آرام از پله‌های سنگی گردنه‌ی تیشه‌کن “سرسورن “پایین می‌آیند. لابد از دیدن غار باستانی و مسکونی هومیان باز گشته‌اند. غاری که یکی از باستانی‌ترین سکونت گاه‌های انسان بر روی زمین است. می‌دانم آنان به خود می‌بالند که با سر انگشتان‌شان دیواره‌ی صخره‌ای آن غار را لمس کرده‌اند.
دیواره‌ای که صد‌وچهل‌و‌هشت‌هزار سال پیش انسان‌های اولیه  نیز آن را نوازش کرده‌اند. لابد آنان در مسیری که می‌آمده‌اند تا میرملاس و سرخ‌دم‌لکی را ببینند، نقاشی صخره‌ای گوزن زرد هومیان را دیده‌اند. مطمئنم مشاهدات خود را از آن‌چه که دیده‌اند، به سراسر جهان ارسال کرده‌اند. می‌دانم آشوبی در دل صدها نفر دیگر به پا شده است تا به هومیان بیایند و نقاشی‌های صخره‌ای چندین هزارساله را ببینند. صحنه‌هایی از تجسم انسان‌های اولیه که هر کدام رسانه‌ای چندین هزارساله هستند. آدمیان، تمام قد در مقابل این دیوار نگاره‌ها به پا خواهند ایستاد تا به رمز و راز تاریخ تمدنی که بر انسان گذشته است پی ببرند.
افرادی از گردش‌گران را می‌بینم که در کوچه پس کوچه‌های بقایای شهری باستانی از عهد عتیق در فرو دست آخرین پله‌های تیشه‌کن، گرداگرد راهنمای گردش‌گران حلقه زده‌اند تا روایت داستان بیژن و منیژه را بشنوند. راوی به فراز صخره‌ای اشاره می‌کند و بقایای “قلعه منیژه” را در دوردست  نشان می‌دهد.
گردش‌گران که از پرسه‌زدن در عرصه‌ي شهر باستانی تیشه‌کن خسته شده‌اند، می‌روند تا اتوبوسی آنان را به بقایای تخت‌گاه سرخ دم لکی ببرد. آنان می‌خواهند از آخرین کشفیات قوم “الیپی” که پرورش‌دهندگان گله‌های گوسفند و رمه‌های اسب بوده‌اند دیدن کنند.
بازدید از بقایای تخت‌گاهی که متعلق به خان سالارانی بوده است که  بیش از سه‌هزار سال پیش می‌زیسته‌اند. خان سالارانی که شاه‌هک‌هایی بوده‌اند که  در قلمروهای کوچک‌شان حکم‌رانی می‌کرده‌اند. آنان سنگ‌های حجاری شده‌ی شیرهای غران و اسب بال‌دار کشف شده در این  تخت‌گاه را خواهند دید.
چون وقت سپری شده است، دیدن از نقاشی‌های صخره‌ای میرملاس را به روز بعد موکول می‌کنند. حتمأ برنامه‌ریزی می‌کنند تا پس‌فردا به ژئوپارک شیرز بروند و آن‌چه را که تاکنون کنجکاوی آنان را برانگیخته است، در  دره‌ی شگفت‌انگیز شیرز ببینند.
همه‌ی کاتالوگ‌هایی را که با خود دارند می‌برند تا در هتل‌های شهر کوهدشت، بخوانند و دمی بیاسایند. فردا بعد از این که اطلاعاتی کسب کرده‌اند از کریدور پر ماجرای جاده‌ی “سرگیز” عبور می‌کنند تا دوباره به اعماق تاریخ اجتماعی بشر سفر کنند.
همین بازی‌های خیالی کودک درونم مرا وا داشته است تا پا پیش نهم و برای تحقق همین آرمان‌های خیال‌انگیز با گروهی که برای مطالعه‌ی شیرز آمده‌اند، آشنا شوم.
شنیده بودم که استاندار لرستان در یافته است که یکی از مبانی توسعه در استان، جلب گردش‌گران است. او و مشاورینش به درستی در یافته‌اند که جاذبه‌های گردش‌گری میراث زمین شناختی لرستان ژئوتوریسم( گردش‌گری آگاهانه و مسئولانه در طبیعت با هدف تماشا و شناخت پدیده‌ها و فرآیندهای زمین شناختی و آموختن نحوه‌ی شکل‌گیری آن‌ها) است و به‌همین خاطر لرستان را به‌عنوان پایتخت ژئوتوریسم ایران معرفی کرده‌اند. سال‌هاست یکی از بزرگان این دیار از دنیای خیال انگیز من و کودک درونم خبر دارد. باره آرزوهای دست نیافتنی ام را با او در میان گذاشته ام.
حیفم می آید نامش را نبرم، ایشان آقای سیروس ابراهیمی مشاور میراث فرهنگی و گردشگری استاندار هستند. آقای ابراهیمی با من تماس گرفتند تا برای شرکت در جلسه‌ای به استانداری بروم. دیدم انگار قرار است بخشی از رویاهایم تعبیر شود. چون آقای استاندار مصمم هستند که همه‌ی ژئو سایت‌ها (مکان‌هایی که دارای پدیده‌ها یا عارضه‌های کم‌یاب و ارزش‌مند زمین‌شناسی هستند) را به صورت ماکت در بیاورند. هم‌چنین قرار است  3 ژئو پارک (گستره‌ای با مرزهای کاملأ  آشکار و پهنه‌ی کافی که در برگیرنده‌ي چند پدیده‌ي زمین شناختی کم‌یاب و برجسته بوده و در آن گستره‌ي جاذبه‌های طبیعی، تاریخی و فرهنگی ارزش‌مند یافت شود) در لرستان به ثبت برسد. که باید ماکت این ژئو پارک‌ها نیز ساخته شود.
یکی از این ژئوپارک‌ها دره‌ی شیرز و هومیان و میرملاس است که احتمالأ در یونسکو به ثبت جهانی برسند. به‌همین منظور با کارشناسان اداره‌ی کل سازمان زمین‌شناسی و اکتشافات معدنی لرستان جلساتی تشکیل دادیم. من برای هماهنگی بیش‌تر به تهران رفتم تا با آقای علی‌رضا امری‌کاظمی مسئول ژئوتوریسم و میراث زمین‌شناختی ایران جلسه‌ای داشته باشم. با ایشان ملاقات کردم.
در یک جلسه‌ی پربار بعد از دیدن نمونه‌ی کارهای من پذیرفته شد تا با آن‌ها برای تحقیق و ایجاد نمایشگاهی دائمی در استان همکاری داشته باشم و تعدادی از موضوعات مورد نظر آنان را به صورت ماکت مستند‌سازی کنم.
هنوز سرخوش از دست‌یابی به رویاهایم بودم که پیامی از دوست نازنینم لقمان دریافت کردم. نوشته بود: باز کجای سرزمینم در امتداد دوزخ جهل خاکستر شد؟! دیگر حتا لانه‌ی قّلته کمری‌ها هم، امن نیستند؟ می‌دانستم حتماً خبر ناگواری است. تاب نیاوردم. زنگ زدم. گفت: چنگری آتش گرفته است. دو شبانه‌روز است که می‌سوزد. کجایی؟ چرا چیزی نمی‌نویسی؟ زانوهایم سست شدند. از پای درآمدم. روی سکوی کنار خیابان نشستم. پرده‌ای تاریک مانند توری سیاه از روی چنگری فرو غلتید.
بر روی تخت‌گاه الیپی‌ها باد آن را با خود به سرسورن برد. تیشه‌کن و هومیان سیاه‌پوش شدند بوی کباب قُلْته‌کمری‌ها را حس کردم.
گوزن زرد و زخمی هومیان را تیره و تار دیدم. نمی‌دیدم که بر سرشیرز چه آمده است. به آسمان نگاه کردم ستاره‌ی چشمک زن انگار افول کرده بود. از سایر دوستام خبر گرفتم. آره، فاجعه اتفاق افتاده بود، من خبر نداشتم. از این‌رو بود که این روزها می‌خندیدم.

 *محمدحسين آزادبخت/ سيمره‌ي 328 (94/5/21)

دیدگاه ها

حمید آزادبخت مدیر سایت لرستان فردا در گفته :

بسیار عالی بود استاد آزادبخت

[پاسخ]

کونانى در گفته :

بسىار عالى بود.

[پاسخ]

محمود مهکی در گفته :

خنده ای از جنس گریه نه؟آزادبخت
بغضهایت درگلو گیرند نه؟ آزادبخت
کودک درونت پدر ندارد نه؟ آزادبخت
کودک درون من هم مثل تو نه؟ آزادبخت

[پاسخ]

علیزاده در گفته :

سوز دل دلسوختگان عزادار چنگری را زیبا بیان نمودید.دوات قلمتان سیرابگر برگ درختان باد .بسیار عالی بود.

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :