کد خبر : 31070
تاریخ انتشار : 15 مارس 2017 - 07:23
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 227 بازدید

نوروز و صفرهای نشمرده

  حشمت اله آزادبخت / سیمره: زمان تحویل سال مشغول هرکاری باشی، اون سال همیشه اون کار رو انجام می دی و تندتند دسته پول هاشو بازشماری می کرد… این سخن گهربار فامیل عزیز بنده بود که مدام پول هایش را می شمرد و من هم برای این که از احتمال درستی این نظریه ی […]

 

حشمت اله آزادبخت / سیمره:

زمان تحویل سال مشغول هرکاری باشی، اون سال همیشه اون کار رو انجام می دی و تندتند دسته پول هاشو بازشماری می کرد…

این سخن گهربار فامیل عزیز بنده بود که مدام پول هایش را می شمرد و من هم برای این که از احتمال درستی این نظریه ی اسطوره ای جا نمانم دست به جیب شدم و چنداسکناس آبی را به خودپرداز انگشتانم سپردم و آنقدر مرورشان کردم تا بالاخره صدای دهل تحویل سال از سرسفره ی کوچکمان گذشت …

بوی عید فضای همه جا را پرنکرده و دیگر مثل سال های دور هراس روبوسی های مکرر دامن کوچه گردی هایت را نمی گیرد. رهگذران آشنا سروروی خود را با نقاب فقر پوشانده و فقط دست ها از دور به سلام بلند می شود و عیدت مبارکی کوتاه و خم شدنی زورکی. بچه ها هم چشم طمع به دست های عیدی بزرگ ترها ندوخته و انگار نوروز هیچ فرقی با دیروز و پریروزشان ندارد.سال نو را که تحویل می گیریم بچه های بازی آرام از کنار سفره دور شده و خود را به بالش نزدیک تلویزیون می رسانند.فردا هم تمام دلخوشی شان را به کلبه های بازی خصوصی شهر می رسانند تا آنقدر بالا و پایین بپرند که دل درد بگیرند. با خود فکر می کنم خوب است این بچه ها دست کم از شادی ها و بازی های عیدهای پدران خود و بوی باروت و کاهگل و جنگ تن به تن تخم مرغ ها و لباس های نو شادی و عیددیدنی های خدابیامرز چیزی نمی دانند وگرنه شکم تلویزیون را با چنگال خالی می کردند.

آه وقتی دود بمب های وحشی صدام، چون وعده ی کارخانه های سربه فلک کشیده ی امروز از سینه ی پرآب  شهر بلندمی شد، صدای دهل تحویل سال از بلندگوی کوچک رادیوها چقدر دلپسند بود وقتی پدر مادر را دلداری می داد به خاطر خانه ی پودر شده امان دلتنگی نکند چراکه «جای مال سبزمی شود و جای جان نه» و مادر کاسه ی سبزی خوشبختی اش را با اشک هایش آب می داد و پسر رزمنده اش را زیرلب دعا می کرد. خانه امان رفته بود توی زمین و غبارش روی صورت شهر پخش شده بود ودور از آژیرهای وضعیت قرمز درروستای پدربزرگ مادری ام ساکن شده بودیم و تمام دلخوشی من شارژ باتری مینوبار دایی ام بود تا تلویزیون سیاه و سفید امدادی دولتی مان از نفس نیفتد. هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد شلوار میل کبریتی قهوه ای که برای عید خریده بودم و می خواستم همراه بهار بپوشم اما تنها ساعتی بعد از بمب باران، بالای سیم برق کوچه آرام می سوخت و اشک می ریخت اما انگار نه انگار بمب تمام دسترنج یک عمر پدر را ویران کرده بود، اشتیاقم را به روستا برگرداندم تا دست هایم را به جنگ شلوغ تخم مرغ ها برسانم. لباس ها رنگ و رو رفته بود و کفش ها دهان گشاده اما دل ها پررنگ بود و غصه ها دهان بسته.

سال تحویل شد و پول شمردن ما هم تمام شد و قرار گذاشتیم شب را به دیدن مادر برویم که سالی چندبار به احوال پرسی اش می رویم… حالا تمام دغدغه ی من این بود که چطور باید 12 ماه تمام پول بشمارم و اگر تمام روزهای سال صرف شمردنم شود، کارهای دیگرم را چگونه برسم؟ از طرفی با این همه پول چکار کنم ؟ آخر من به یک سرپناه و مبلغی ساده برای تمام کردن زندگی راضی ام و پول های آنچنانی را نمی دانم چگونه ولخرجی کنم.

یک ماه ازعید گذشت و شکم جیب خالی من بالا نیامد و اولین قبض گاز رسید با بدهی بالاآمده ی سال گذشته و جای ضربه ی محکم اخطار قطعی که  اندامم را به ویبره کشاند. دوماه گذشت و مهرهای دیگر پشت سرهم آمدند و لرزه های من شدیدتر شد. سال کهنه شد و دوماه دیگر از عمرش باقی مانده  که  اجاره منزل خودش را از قبض ها بالا کشید و حالا من درست بم شده بودم و اگر هم پولی به انگشتانم می رسید قرار شمردنم از دست رفته بود.

اما گویا نظریه ی فامیل جان من تعبیر دیگری داشت و چندان هم دروغ نبود که بیست روز مانده به عید صفرهای اختلاس جناب بابک خان زنجانی، ببخشید آقای ب . ز در فضاهای مجازی منتشر شد. حالا من مانده ام و تعداد صفرهای مبلغ  یک دزدی بزرگ که هرچه آغوش باز می کنم دستم با انتهایشان نمی رسد.

حالا تنها چند روز به نوروز جدید مانده و من هنوز نتوانسته ام صفرهای مبلغ دزدی، عذرمی خواهم، اختلاس ایشان را بشمارم و شک ندارم نوروز گذشته زمان شمردن پول های سرسفره، چشمم به صفرهای اسکناس های آبی بود و حالا باید تا تحویل سال جدید تمام روزها را صفر بشمارم.

بیان دیدگاه !

نام :