چشم تو
حشمت اله آزادبخت: طعم آب و بوی نان تازه دارد چشم تو مثل زخم سینه ام خمیازه دارد چشم تو بی گمان از صائب تبریز هم بیدل تری این همه مضمون های تازه دارد چشم تو حرف ها از زخم های تازه دارد شعرمن تاکه تیر تازه بی اندازه دارد چشم تو خشت خشت […]
حشمت اله آزادبخت:
طعم آب و بوی نان تازه دارد چشم تو
مثل زخم سینه ام خمیازه دارد چشم تو
بی گمان از صائب تبریز هم بیدل تری
این همه مضمون های تازه دارد چشم تو
حرف ها از زخم های تازه دارد شعرمن
تاکه تیر تازه بی اندازه دارد چشم تو
خشت خشت و رگ به رگ های مرا لرزانده ای
بیشتر از زخم بم آوازه دارد چشم تو
تند تند اندوه ها را می شماری می دهی
دستگاه فوق خودپردازه دارد چشم تو
رستمی باید که خان تیغ ا را بگذرد
مژه مژه این همه دروازه دارد چشم تو
اوه… عجب شعری… آفرین استاد… خیلی قشنگ بود.. بیت آخر که دیگه حرف نداشت.. زنده باشی آقای آزادبخت 🙂
[پاسخ]