غزلی توخالی
حشمت اله آزادبخت: مانده ام با شب سرد و متلی توخالی باز درگیر ظهور غزلی تو خالی پشت هر بیت نفس های مرا می شنوی با گلویی پر زخم از بدلی تو خالی زخم ها سینه ی عرفان مرا بلعیدند اینک این حنجره و ترتللی تو خالی روی تابوت تنم باد به خود می […]
حشمت اله آزادبخت:
مانده ام با شب سرد و متلی توخالی
باز درگیر ظهور غزلی تو خالی
پشت هر بیت نفس های مرا می شنوی
با گلویی پر زخم از بدلی تو خالی
زخم ها سینه ی عرفان مرا بلعیدند
اینک این حنجره و ترتللی تو خالی
روی تابوت تنم باد به خود می پیچید
برد بر شانه ی خود کوه یلی تو خالی
روزها در قفس چشم تو فریاد شدند
و شبم رفت به دست اجلی تو خالی
زهر لب های زنی روی شبم گل کوبید
زهر لب های زنی در عسلی تو خالی
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست»
گر گرفتیم میان بغلی تو خالی
مثل فواره که بی تاب رسیدن به ابد
هی سرم خورد به سنگ ازلی تو خالی
باز هم پیچ و خم جاده به آخر نرسید
باز من ماندم و نعش غزلی تو خالی
****
مجموعه ی سنگ های رو به رو
درود بر شما…..باز من ماندم و نعش غزلی توخالی….احسنت
[پاسخ]