نازبانوی شعر معاصر درگذشت / نسرین جافری از نگاه لطیف آزادبخت
نسرین جافری شاعر لرستانی مقیم تهران دار فانی را وداع گفت. به گزارش اختصاصی هومیان نیوز نسرین جافری متولد سال 1329 و از زنانِ شاعرِ تاثیرگذار دهه 70 بود شاعرسرشناس اهل خرم آباد لرستان که سال ها در تهران زندگی کرد به علت بیماری در منزل پسر خود وحید موساییان در گذشت. چندسال پیش […]
نسرین جافری شاعر لرستانی مقیم تهران دار فانی را وداع گفت.
به گزارش اختصاصی هومیان نیوز نسرین جافری متولد سال 1329 و از زنانِ شاعرِ تاثیرگذار دهه 70 بود شاعرسرشناس اهل خرم آباد لرستان که سال ها در تهران زندگی کرد به علت بیماری در منزل پسر خود وحید موساییان در گذشت.
چندسال پیش لطیف آزادبخت مطلبی در مورد نسرین جافری در هفته نامه ی سیمره نوشت که برای معرفی این بانوی شعر معاصر ایران به بازنشر آن مطلب بسنده می کنیم.
لطیف آزادبخت:
نازبانوی شعر ما
مرا باد و / درد و / بلوط /ساخته است اینچنین / که بوتهی لغات را /با ریشه و گل میکنَم /«نسرین جافری»
اواخر دی ماه سال ۷۲ با جمعی از دوستان روز و شبی در خرمآباد مهمان شاعر و هنرمند فقید زندهیاد “مجتبی ایمانی” بودیم. “محمدکاظم علیپور” هم بود، شاعری که نقش کلیدی و تأثیرگذار او در معرفی شعر معاصر استان ما در آن سالها به یاد ماندنی و قابل ستایش است.
خانهی میزبان ما در کوچهای بود منتهی به “بازارچهی طیب”. همان کوچهای که محل زندگی نازبانوی شعر مدرن ما “نسرین جافری” هم بود. در بعدازظهر همان روز با توجه به سابقهی آشنایی کاظم با خانم جافری از او خواستم که با هم به دیدار شاعر برویم. خبر دادیم و او با بزرگواری تمام پذیرفت.
در آن سالها چراغ شعر مدرن استان لرستان ( بعد از چاپ مجموعهی کوتاهی از “هوشنگ رئوف” که در تیراژ و گسترهی محدود در پایان دههی پنجاه منتشر شده بود) اتفاقاً توسط دو زن شاعر روشن شد، نخست خانم خاطرهی حجازی ( با مجموعه شعر “بام من” ) و بعد نسرین جافری با مجموعهی ” زخم سایه و بید”. خانم جافری با چاپ همان مجموعهی نخست با وجود تأثیرپذیری از زبان شعر”فروغ” و “شاملو” نشان داد که چه استعداد شگرفی در سکوت و بیخبریِ آن سالها در حال شکفتن است. او بعدها با خلق آثار ماندگارش به زبان منحصر به فرد شعر خود شکل داد و به شکل آشکاری بر زبان شعر دیگران تأثیر گذاشت.
نسرین جافری در آن سالها به شهادت مجموعهی نخست اشعارش، درست در متن رویدادهای شعر امروز ایران نفس میکشید، و زبان شعر او نیز در بر دارندهی سطح متوسطی از هنجارهای زبانی و معنایی شعر همین دوران بود. اما او با هوشمندی و جسارت منحصر به فردی با پیام و روح حاکم بر تغییرات شکلی و زبانی شعر دههی هفتاد همسو شد و با خانهتکانی آشکاری در زبان شعر خود بخشی از تجارب دگردیسی شعر دوران خود را بر دوش کشید.
در آن برههی زمانی شعر امروز ایران در حال پوستاندازی ژرفی بود که شاخصترین جنبههای آن خروج زبان شاعرانه از حوزهی اقتدار و تابعیت نهادههای معنایی جمعگرا، آرمانمدار و سیاسی بود. تا قبل از این مقطع نقش و کارکرد زبان شاعرانه گزارهسازی، تصویرپردازی و توصیف زیباییشناختی دیگر عرصههای زبانی بود به عبارت دیگر به جای آنکه شعر به رقیق کردن و کاهش غلظت زبانهای اقتدارجویی چون زبان سیاست، علوم اجتماعی و علم بپردازد، برعکس، با تأمین جلوههای زیبایی شناسانه ی این حوزههای زبانی آنها را تناور میکرد. در چنین وضعیتی شعر به رسانهای برای ابلاغ معنا بدل میشد و از زبان شخصی و نگاه ویژه و مکاشفه و ارتقای زبان به دلالت ناشناختهها و کشف و شهود اندیشههای دور و دیریاب فاصله میگرفت. در همین برهه است که نسرین جافری از”زخم سایه و بید” به “رمل هندسی آفتابگردان” پل میزند و نشان میدهد که با درک درستی از جنبههای متفاوت شعر زمانهی خود خلاقیت آن را دارد که جان و جهان شعر خود را فرو بگذارد و به شکل قدرتمندتری آن را در هیئتی تازه باز پس گیرد. در آن زمان من هنوز از درک این تحولات عاجز بودم و خانم جافری نیز هنوز کتاب دوم خود را منتشر نکرده بود و بدیهی بود که نگاه من به شعر او نیز منحصر به دورهی نخست شاعری او باشد.
چند ماه قبل از دیدار با خانم جافری، بعد از نوشتن نقدی بر مجموعهی شعری از “منوچهر کوهن” و چاپ آن در صفحهی ادبی “روزنامهی جمهوری اسلامی”، به خود جرئت داده بودم و نقدی هم بر نخستین کتاب خانم جافری نوشته بودم و قرار بود آن را در همان روزنامه به چاپ برسانم، اما پیشبینی امکان این دیدار باعث شد تصمیم بگیرم که این مقاله را پیش از انتشار در حضور شاعر بخوانم که مبادا اسباب دلخوری شود. موضوع را با کاظم در میان گذاشتم و قرار شد در صورت موافقت خانم جافری آن را در همان دیدار بخوانم.
ساعت موعود فرا رسید. بعد از بالا رفتن از پلکان سرپوشیدهی طبقهی دوم خانهای در ضلع غربی کوچه، شاعر با گشادهرویی به پیشواز ما آمد و کاظم زحمت آشنا کردن ما را باهم کشید. نشستیم و چایی و شیرینی و گپ و گفتی …
خود را با شاعری روبه رو دیدم که با هیچکدام از دو تصویری که از او در ذهن داشتم همخوانی نداشت؛ نخست شاعر در مقام روشنفکرِ بریده از جامعه، که در دنیای اتوپیاییِ زنِ مدرن اندیشه کرده و با تمام علقههای بومی و هنجارهای فرهنگ قومی وداع کرده و در آرمانشهر تخیلیِ رمانتیسیسم روزگار میگذراند. نسرین زنی لر بود که به معنای واقعی کلمه روشنفکر هم بود. زنی که توانسته بود میان فرهنگ بومی و جهاننگری مدرن الفتی پایدار برقرار کند. خودش تعریف میکرد که “یکبار برای شرکت در نشستِ شعری در تهران لباس چیندار لری پوشیدم و با لچک و سربند لری مثل کولیها سراسر تهران را گشتم”. ( قریب به مضمون)
تصویر ذهنی دوم من مولود قیاسِ رفتار او با تصویرِ نوعیِ زن شاعرِ بر آمده از حال و هوای انجمنهای ادبی بود. زنی که دل مشغولی او شعر است ولی فضای بیرحم واقعیت، او را با خود می برد و به زن خانه و زندگی بدل میکند. اما رؤیای شعر همیشه با او میماند و بعد از آنکه در هزارتوهای زندگی گم شد، میشوید و میسابد و بچه بزرگ میکند و آه میکشد و برای بچههایش کتاب میخرد و آرزو میکند بچههایش دکتر شوند. نسرین این یکی هم نبود. او رنجهای بسیاری کشیده بود و زندگیاش را برای شعر میخواست. زنی ممزوج در عطر کلمه و کتاب. او فروغ فرخ زادِ لر تباری بود که تجربهی فروغ را هم با خود داشت و میکوشید از زبان “شعر فروغ وار” فراتر برود.
شاعر چند نمونه از اشعار جدید خود را ( که بعدها در رمل هندسی آفتابگردان به چاپ رسید ) برای ما خواند و تمامی تصورات من از شعر او که محصول نگاه نقادانه به دفتر اول او بود دگرگون شد. برای چون منی که هنوز در هنجارهای شعر دهههای چهل و پنجاه دست و پا میزدم، قرار گرفتن در معرض سیلان بیمهار زبانی چنین شور انگیز و تکاندهنده آنقدر پیشبینی ناپذیر بود که از اینکه ناقد چنین شاعری باشم احساس شرمساری کردم. از آن گذشته شخصیت نافذ و تأثیرگذار و نبوغ متراکم و سهمگینی که بر رفتار او سایه افکنده بود مرا برای خواندن نقدی که بر اشعار او نوشته بودم دچار تردید کرد و عاقبت هم قید خواندن آن را زدم و در فرصتی از کاظم هم خواهش کردم موضوع را مسکوت بگذارد.
در آن بعد از ظهر غمگین انگیز دیماه در شور و هیجان ناشی از این دیدار به یاد ماندنی دست و پا میزدم و در حال حلاجی کردن و مقایسهی انگارههای ذهنی خود با واقعیت زندگی و حیات ادبی شاعر بودم و هنوز زنگ صدای او در گوشم بود که میخواند : … چرا اینهمه از من دوری؟ … که شیطنت کاظم گل کرد و به اصطلاح بند را به آب داد که: خانم جافری! فلانی نقدی بر اشعارت نوشته است و او گفت: “چه خوب! ” و من احساس کردم تشت آب سردی بر روی سرم ریخته شد. منتظر شنیدن مقالهی من بود. خجالتزده و با سیمای غرق عرق شروع به خواندن کردم.
در آن نقد کذایی شعر نسرین را در کتاب ِ ” زخم سایه و بید” زیر تأثیر شدید و توأمان فروغ و ” شاملو” و تا حدودی “سپهری” دانسته بودم و طبق معمول نخست محاسن کار او را برشمرده بودم و در پایان هم در چند فراز معایب کار او را به زعم خود با ذکر شواهدی از کتاب بررسی کرده بودم. با تردید و هیجان شروع به خواندن کردم و در حال خواندن پاراگراف اول یا دوم نوشتار خود بودم و به یاد دارم که با اشاره به داستان کوتاهی از “ماکسیم گورکی”( با عنوان قلب فروزان دانکو) اشاره کرده بودم که نسرین جافری شاعری رنج کشیده است که شعر خود را همچون قلب فروزانی بر سر دست گرفته و در جامعهای قبیلهای و مردسالار که زن را تنها در مقام همسر و شریک زندگی میخواهد، نور اندیشههای نو و انسانی خود را میپراکند ( یا چیزی در این حول و حوش و شاید کمی هم رمانتیکتر). با خواندن آن تعابیر بغض شاعر ترکید و هق هق گریهاش سکوت غمبار خانه را شکست. عذر خواهی کردم و به تته پته افتادم، اما کار از کار گذشته بود. غمگین شدم و کاظم دلداریم داد.
زخم عمیقی که این ماجرا بر روح و جان من گذاشت، هنوز هم با خواندن هر شعر جدیدی از خانم جافری سر باز میکند. بر این زن بزرگ چه گذشته بود و جامعهی ناسپاس هنری و ادبی و فرهنگ بیعاطفهی بومی ما با او چگونه رفتار کرده بود که بعد از فائق آمدن بر هیجان و استرس ناشی از آن اشارات کوتاه بعد از عذر خواهی با آن طنین با شکوه و انسانی گفت: خیلی سختی کشیدهام … خیلی! حالا ادامه بده!
با لکنت و هیجان مهارناپذیری دوباره شروع به خواندن کردم و چه خواندنی! صدایم میلرزید، تپق میزدم، توقف میکردم تا شاید بتوانم متن خود را تعدیل کنم و بعد با ناکامی ادامه میدادم. فشار قبری بود که گذشت …
راستش بیشتر ترس من از این بود که اشاره به معایب کار او (از نگاه من) باعث رنجش روح حساس و عاطفهی انسانیِ شگرف او شود و این ترس هرچه به پایان مطلب نزدیکتر میشدم، بیشتر میشد. اما چارهای نبود، تلهای بود که در آن افتاده بودم و راه پیش و پسام نبود. قدرتِ نگاه آرمانگرایانه و بلند پروازانهی من به اشعار او که مولود سر بزرگیهای معمول دوران جوانی بود با خواندن هر فرازی از متن، به شکل معکوس علیه خودم عمل میکرد به نحوی که با پایان یافتن مطلب، لبخند رضایتآمیز و مادرانهی او هم نتوانست مانع از عذرخواهی شدید من شود. بعد از سکوت کوتاهی سیگاری روشن کرد و با بزرگواری غیرقابل توصیف و شکسته نفسی آشکاری گفت “عالی بود! به موارد درستی اشاره کردهاید. در دفتر دومام کوشیدهام این نقایص را برطرف کنم. به هر حال تأثیر فوقالعاده خوبی بر من گذاشت! ” (یا چیزهایی قریب به همین مضمون).
از اینکه همچون هر شاعر بزرگ و خلاقی برای نقد دوستداران شعرش ارزش و اعتبار قائل بود خوشحال شدم. شاید بسیاری از آن موارد که به نظر من به عنوان عیب کار او قلمداد شده بود به نظر خودش یا دیگران عیب محسوب نمیشدند و یا شاید حتا از زوایای دیگری از نقاط قوت اشعارش تلقی میشدند اما او به دفاع از کارهای خودش نپرداخت چون مطمئن بود بهتر از آن را هم روزی خواهد سرود. و چنین هم شد. شاید او به این درک رسیده بود که تنها شعری فقیر و بیمار نیاز به دفاع شاعر و تخطئه کردن زحمات منتقد دارد. نمیدانم در آن لحظات به چه چیزی میاندیشید اما هر چه بود زیبا بود و زیبایی در آن غروب دی ماه جز زیبایی قدیس وار از او چیزی ندیدم.
نسرین جافری عاقبت هم مزد زحمات چند ده ساله و نبوغ غیرقابل کتمان خود را گرفت. و با چاپ و انتشار آثاری که هر کدام در نوع خود رویدادی مهم و مرحلهای از دگردیسی حیات شاعرانهی او محسوب میشوند بر کارنامهی پربار شعر مدرن ایران افزود، به قدر کفایت از بزرگان ادبیات امروز ایران ستایش شنید و شعر او در محافل و مجامع ادبی خوانده و شنیده شد. و هر اندازه که از موطن و تبار خود بی مهری و ناسپاسی دید بیشتر از آن با قلم و زبان منتقدین تشویق و تقدیر شد.
بسیاری بر این باورند که ارزش کارهای او در عرصهی دستاوردهای شعر امروزِ زنان ایران قابل بررسی است. شاید حتا بتوان او را از بزرگترین شاعران زن امروز ایران به حساب آورد. از میان شاعران زن امروز، شاعرانی چون او که سبک و زبان ویژهی خود را یافته اند حقیقتاً انگشت شمارند. اما هنوز که هنوز است اهمیت کار سترگ او در حیطهی شعر امروز منطقهی ما در محافل و همایشهای ادبی و فرهنگی درک نشده است. زنی که گویی به دوران خود تعلق ندارد. زن شاعری که ادبیات مریدپرور و پر از سوء تفاهم ما او را نمیشناسد. او صدای پرطنینی است که پژواکش بعدها به گوش خواهد رسید و این به گمان من سرنوشت هر شاعر و نویسندهی آوانگاردی است که از زمانهی خود فراتر میرود.
شمار شاعرانی چون نسرین جافری در ادبیات منطقهای هر نسلی از انگشتان یک دست هم فراتر نمیرود.
چنین شاعرانی جریانساز و تأثیرگذارند و تجارباشان گاه حتا برای شکوفایی ادبیات یک نسل کفایت میکند. او از زمرهی نخبگانی است که در وطن خود غریب و در غربت عزیزند. او را که اینک در آستانهی شصت سالگی است، قدر بدانیم و همت سترگاش را بستاییم. با وجود کسانی چون اوست که ادبیات و فرهنگ ما یتیم نمیماند. آیا به نوعی مخاطب نسرین در یکی از اشعار او همهی ما نیستیم وقتی که میگوید:
آه
وقتی آن پرنده بخواند
درست روی تصویر من خواهد افتاد
و تو میتوانی
با چند خط از شعاع یک چشمه
غروبهای تنم را ترمیم کنی
چشمان سنگیات را بگشایی
و کنار هر آنچه ابداع کردهام
تا بخواهی گریه کنی.
درگذشت نسرین جافری رو تسلیت می گم از استاد لطیف آزادبخت هم تشکر می کنم بخاطر مطلب زیبایی که برای معرفی این بانوی بزرگ شعر نوشته اند.
[پاسخ]