نامت بهاری کوچک است و ناب
مهدی دوست محمدی: در این جهان این جنگل تاریک و بی پایان نامت بهاری کوچک است و ناب و جاویدان عشقی که از روز ازل هم خانه ام بودی هم خانه نه هم بند در نهتوی این زندان ما خنده بر لب زندگی کردیم و بالیدیم آن سوترک سرگرم جهلی بی امان رندان هرچند […]
مهدی دوست محمدی:
در این جهان این جنگل تاریک و بی پایان
نامت بهاری کوچک است و ناب و جاویدان
عشقی که از روز ازل هم خانه ام بودی
هم خانه نه هم بند در نهتوی این زندان
ما خنده بر لب زندگی کردیم و بالیدیم
آن سوترک سرگرم جهلی بی امان رندان
هرچند گاهی موترک برداشت دل هامان
از دیدن آن کودکان کال در میدان
باید زمانی بگذرد شاید رها گردیم
هم ما از این دیوار هم غمپاره ی طرهان
طرهان من شهر نگون بختی که تاریخش
همواره پر بوده است از کشتار و از حرمان
با من بیا محبوب من تا آشنا گردی
با یوسفان دور از آبادی کنعان
یعقوب هایی کور و کر در خانه افتاده
وامانده از خرج دوا و دکتر و درمان
یا با جوانانی که هر دم پیر می گردند
در زیرِ زیرِ دست و پای چرکن تهران
از زن نمی گویم خودت تفسیر کن دیگر
وقتی چنان باشند در این قافله مردان
یاد تو تنها فرصت دوری از این درد است
دردی که حالا ریشه دارد در عمیق جان
بسیار زیبا بود و غمناک…
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
بامردم بی درد ندانی که چه دردیست
[پاسخ]