گفتوگو بامحمدرحیم باجلاوند نوازندهی چیرهدست کمانچه «من کمانچه را با دلم مینوازم»
حشمتاله آزادبخت: در خرمآباد و در منزل آقای امین عباسیان از هنرمندان دوستداشتنی و صاحبنظر موسیقی لرستان دیدمش. قبلاً صدای زیبای آرشهاش را شنیده بودم که حکایت از انگشتانی میکرد که موسیقی را درک کردهاند. چند ساعتی را مهمان نواختنش شدم. حالا هم میشنیدم و هم میدیدم که چه فروتنانه و بیادعا انگشتهایش را سوار […]
حشمتاله آزادبخت: در خرمآباد و در منزل آقای امین عباسیان از هنرمندان دوستداشتنی و صاحبنظر موسیقی لرستان دیدمش. قبلاً صدای زیبای آرشهاش را شنیده بودم که حکایت از انگشتانی میکرد که موسیقی را درک کردهاند. چند ساعتی را مهمان نواختنش شدم. حالا هم میشنیدم و هم میدیدم که چه فروتنانه و بیادعا انگشتهایش را سوار آرشه میکند و میتازد. چیزی که زینت هنر ارزندهی این کمانچهزن زبردست شده است، اخلاق مثالزدنی و سرِهنری فروافتاده است و آرامش حرف زدنهای شمرده و استواری که خاص هر هنرمند واقعیست.
او در نواختن شیوهی خود را دارد و پس از گذشتن از مسیر تجربهی نوازندگی گذشتگان و درک مقامهای موسیقی لرستان، راه نواختنش را دنبال خودش ادامه داد و توانست به سبک خاص انگشتان خود برسد. سال شصت و هشت صدای سیت بیارم او را در سریال شاخهی طوبی شنیدیم و بعدها جدای ازنوازندگی در کاستهای مختلف به همراه صدای خوانندگان مختلف لرستان و اجرای موسیقی در کشورهای آلمان، بلژیک، سوئد و …، نمونهی آهنگسازیش را در کاست « گلونی» با صدای سیفالدین آشتیانی شنیدیم.
محمدرحیم باجلاوند اهل دورود و متولد ۱۳۴۶ را میگویم که با وی به گفتوگویی نشستم و برآن شدم دور از طبق معمول گفتوگوهای مطبوعاتی، محصولی از آن چه میان پرسش و پاسخهایمان گذشت را به مهمانی نگاه خوانندگان عزیز ببرم:
سال ۶۱ کمانچه را به دست گرفتم. استاد خاصی نداشتم اما با گوش سپردن به نوارهای استادانی چون مرحوم علیخان، علیرضا، شاهمیرزا مرادی که بر کمانچه هم مسلط بود اما صدای سرنایش بر کمانچهاش میچربید، ادامه دادم. هر چند به سرنا علاقهی وافری داشتم و از اینرو صدای سرنای مرحوم
شاهمیرزا نیز وارد کمانچهنوازی من شد و تأثیر آن بر شکلگرفتن شیوهی نوازندگیام دور نیست. منطقهی بختیاری خودمان (منطقهی سیلاخور) با شور و شوشتری و ماهور نسبت خوبی دارد.
در این منطقه شاهنامهخوانی و شیرین و خسرو خوانی هم سبک خاص خود را دارد. کمانچهی من با این موارد فرم گرفته است. علاوه بر اینها من کمانچه را با دلم مینوازم و همین باعث شده که دوستان و مخاطبان از روی لطف بگویند من سبک خاص خودم را دارم و خوشحالم که مخاطبان موسیقی که درک بالایی هم از موسیقی دارند به بنده چنین لطفی داشته باشند چون هدف من رضایت مخاطب است. وقتی نوازندهای با دلش بنوازد بیشک بر دل مخاطب هم تأثیر میگذارد.
به نظر من « سیت بیارم» که همیشه دستهای سور لرستانیها را به همزده است خودش یک نوع مویه است. سیت بیارم یا به گویش ما «هی وِله» یک نوع « دُنگ دال» است که در مرگ و میرهای بختیاری خوانده میشود. از این مقوله که بگذریم من سیت بیارم و دنگ دال را سعی کردهام با سبک خودم اجرا کنم همین سیت بیارم با اجرای خودم به نوعی امضای کار و شیوهی نوازندگی مرا شکل داده است.
البته نباید از این نکته غافل شد که مقامها و آوازها در تمام لرستان مثل هم اجرا نمیشوند و مثلاً همین سیت بیارم یا « بِزِران» در هرمنطقه از لرستان به نوعی متفاوت با دیگر جاها اجرا میشود. دخالت غم در شیوهی نوازندگیام هم بیتأثیر نیست. کودک که بودم مادربزرگم داستانی از افسانههای بومی را برایم میخواند تا من خوابم ببرد. او ناخن مهربانیاش را برسرم میکشید و با صدایی آرام میگفت: «خواهر و برادری کوچک بودند که مورد اذیت زنبابا قرار میگرفتند. روزی زنبابا سربرادر را برید و از گوشت او آبگوشتی درست کرد. خواهر از ماجرا خبر داشت و از خوردن امتناع کرد. زن بابا و پدر آبگوشت را خوردند و خواهر کوچولو استخوانهای برادر را پای درختی چال کرد. استخوانها بلبلی شدند و به شاخه پرید و خواند: جیک و جیک وجیک برگشته/ زن باوه خیزه منِ کشته/ باوه دُءیته من هَرده / خُوهر دلسوز سخونیام جم کرده / پا درختی گل کرده/ خدا منِ بلبل کرده…» او میخواند و من گریه میکردم. سرزمین من با این افسانهها بزرگ شده و همچنین من که نافم را با تیغ غم سرزمینم بریدهاند. نوازندگی من نمیتواند غمناک و سوزناک نباشد. تخلص نوازندگیام شکیباست اما یک آلمانی پس از شنیدن نوازندگیام به من لقب «گنج گم شدهی کلمادها» را داد. وقتی از او معنی این عبارت را جویا شدم گفت: «این نام سرزمین لرستان است و شما به این نام معروف هستید.» اما من نتوانستم این عبارت را در ایران و در جایی پیدا کنم. به کلیشهی ماهور در موسیقی لرستان اشاره کردید و این که بعضیها خیال میکنند موسیقی لرستان در ماهور خلاصه میشود حالا من به یاد آواز علی دوستی افتادم و جا دارد بگویم متأسفانه بسیاری گمان میکنند علی دوست نام شخصی است که این آواز را به وجود آورده است در صورتی که این آواز را به این خاطر علی دوستی نام نهادهاند که با اشعاری عاشقانه و عارفانه در مدح حضرت علی (ع) خوانده میشده است که من نام علی دوستانه را بر آن میگذارم تا از معنای خودش فاصله نگیرد. البته با گذشت زمان اشعار عاشقانه و غمناک دیگری خارج از موضوع حضرت علی (ع) وارد علی دوستی شد که هنوز هم ادامه دارد. موسیقی دیروز لرستان از قصهی تلخ رقابتهای شخصی دور بود به همین خاطر از صمیمیت بیشتری نسبت به امروز برخوردار بود. متأسفانه رقابت و تلاش برای نشان دادن خود به شدت وارد موسیقی امروز ما شده مگر عدهی قلیلی که با فکر باز به خاطر موسیقی تلاش میکنند که حساب آنها جداست اما اگر کلی بنگریم این درد دامنگیر موسیقی امروز ما شده است.بعضیها به خاطر امرارمعاش به کار موسیقی میپردازند که این هم آفت بزرگیست برای موسیقی امروز ما. شما صدای خوانندگان و نوزندگان دیروز موسیقی لرستان را گوش کنید متوجه میشوید که بازاری نیستند و مخاطب را به گریه وامیدارند. اما خیلی از کارهای امروز هستند که مخاطب را تکان نمیدهند.
از طرفی موسیقی شهری پا به دنیای موسیقی لرستان نگذاشته بود. استاد شکارچی وقتی میخواهد کاری انجام دهد سر در مناطق کوهنشین و بکر مناطق مختلف ما میگذارد و بدون تحقیق آن کار را انجام نمیدهد این است که در کارش موفق است. شما کمانچه و صدای سینهی علیرضا حسینخانی یا غلام جمشیدی را گوش دهید متوجه میشوید چه خبراست؟! باز نام علیرضا حسینخانی را آوردم بد نیست به این نکته هم اشاره داشته باشم که ایشان آنچه امروز ما آنرا به عنوان «سهپا» میشناسیم، او با عنوان «دوپا» نام میبرده است و آقای حمید ایزدپناه هم با توجه به این که از علیرضا بارها شنیده است سهپا را با اسم دوپا معرفی میکند.
البته حرفهای من دال برکتمان قوتها و زیباییهای موسیقی امروز و زحمت اهالی دلسوز آن نیست. البته این را بد نیست اضافه کنم که بعضی کارهای امروز هم تحت تأثیر شدید موسیقی کردی و حتا فارسیست. تاثیر بد نیست اما اگر به گم شدن اصالت و بنمایهی موسیقی خودمان منجر شود خطرناک است. از من میخواهید صدای مورد علاقهام را معرفی کنم (درحالی که از سرِشوخی میخندد) اما من صدای خودم را بیشتر از همه دوست دارم. یک گوشه در ماهور هست که وقتی در آن مینوازم احساس میکنم از تمام دستگاهها فرار کردهام. این گوشه اسم خاصی ندارد به همین خاطر دوستان اهل موسیقی نام آنرا گوشهی محمد باجلاوندی نهادهاند آن گوشه که با تصنیف «میدونی هلاکتم» فارسی هم مایه است مشخصهی بارز کار من شده است. از شوخی که بگذرم وقتی در این گوشه میزنم و میخوانم صدای خودم را دوست دارم.کاش میشد اهل موسیقی امروز غم نان نداشته باشند تا بتوانند فقط کار موسیقی انجام دهند. در شرکت فولاد اصفهان برایم کاری جور شد با حقوق بالا اما بهخاطر عشق به موسیقی از رفتن بازماندم و زندگیام را با شکست… از یک طرف هم دغدغهی نان مجال فکر کردن عمیق به کار موسیقی را بارها از من گرفت.
واقعیتیست که زن و بچهی اهالی موسیقی نان میخواهند تا موسیقی اما متأسفانه دغدغهی نان سد راه بیشتر اهالی موسیقی ما شده است. از محمد باجلاوند دیگر گذشته است دست کسانی را باید گرفت که تازه با قدرت به عرصهی موسیقی پاگذاشتهاند. همدلیها میتواند بین اهالی موسیقی نقش آفرین باشد.
***
این گفت وگو قبلا درهفته نامه ی سیمره منتشرشده است
حشمتاله آزادبخت: در خرمآباد و در منزل آقای امین عباسیان از هنرمندان دوستداشتنی و صاحبنظر موسیقی لرستان دیدمش. قبلاً صدای زیبای آرشهاش را شنیده بودم که حکایت از انگشتانی میکرد که موسیقی را درک کردهاند. چند ساعتی را مهمان نواختنش شدم. حالا هم میشنیدم و هم میدیدم که چه فروتنانه و بیادعا انگشتهایش را سوار آرشه میکند و میتازد. چیزی که زینت هنر ارزندهی این کمانچهزن زبردست شده است، اخلاق مثالزدنی و سرِهنری فروافتاده است و آرامش حرف زدنهای شمرده و استواری که خاص هر هنرمند واقعیست.
او در نواختن شیوهی خود را دارد و پس از گذشتن از مسیر تجربهی نوازندگی گذشتگان و درک مقامهای موسیقی لرستان، راه نواختنش را دنبال خودش ادامه داد و توانست به سبک خاص انگشتان خود برسد. سال شصت و هشت صدای سیت بیارم او را در سریال شاخهی طوبی شنیدیم و بعدها جدای ازنوازندگی در کاستهای مختلف به همراه صدای خوانندگان مختلف لرستان و اجرای موسیقی در کشورهای آلمان، بلژیک، سوئد و …، نمونهی آهنگسازیش را در کاست « گلونی» با صدای سیفالدین آشتیانی شنیدیم.
محمدرحیم باجلاوند اهل دورود و متولد ۱۳۴۶ را میگویم که با وی به گفتوگویی نشستم و برآن شدم دور از طبق معمول گفتوگوهای مطبوعاتی، محصولی از آن چه میان پرسش و پاسخهایمان گذشت را به مهمانی نگاه خوانندگان عزیز ببرم:
سال ۶۱ کمانچه را به دست گرفتم. استاد خاصی نداشتم اما با گوش سپردن به نوارهای استادانی چون مرحوم علیخان، علیرضا، شاهمیرزا مرادی که بر کمانچه هم مسلط بود اما صدای سرنایش بر کمانچهاش میچربید، ادامه دادم. هر چند به سرنا علاقهی وافری داشتم و از اینرو صدای سرنای مرحوم
شاهمیرزا نیز وارد کمانچهنوازی من شد و تأثیر آن بر شکلگرفتن شیوهی نوازندگیام دور نیست. منطقهی بختیاری خودمان (منطقهی سیلاخور) با شور و شوشتری و ماهور نسبت خوبی دارد.
در این منطقه شاهنامهخوانی و شیرین و خسرو خوانی هم سبک خاص خود را دارد. کمانچهی من با این موارد فرم گرفته است. علاوه بر اینها من کمانچه را با دلم مینوازم و همین باعث شده که دوستان و مخاطبان از روی لطف بگویند من سبک خاص خودم را دارم و خوشحالم که مخاطبان موسیقی که درک بالایی هم از موسیقی دارند به بنده چنین لطفی داشته باشند چون هدف من رضایت مخاطب است. وقتی نوازندهای با دلش بنوازد بیشک بر دل مخاطب هم تأثیر میگذارد.
به نظر من « سیت بیارم» که همیشه دستهای سور لرستانیها را به همزده است خودش یک نوع مویه است. سیت بیارم یا به گویش ما «هی وِله» یک نوع « دُنگ دال» است که در مرگ و میرهای بختیاری خوانده میشود. از این مقوله که بگذریم من سیت بیارم و دنگ دال را سعی کردهام با سبک خودم اجرا کنم همین سیت بیارم با اجرای خودم به نوعی امضای کار و شیوهی نوازندگی مرا شکل داده است.
البته نباید از این نکته غافل شد که مقامها و آوازها در تمام لرستان مثل هم اجرا نمیشوند و مثلاً همین سیت بیارم یا « بِزِران» در هرمنطقه از لرستان به نوعی متفاوت با دیگر جاها اجرا میشود. دخالت غم در شیوهی نوازندگیام هم بیتأثیر نیست. کودک که بودم مادربزرگم داستانی از افسانههای بومی را برایم میخواند تا من خوابم ببرد. او ناخن مهربانیاش را برسرم میکشید و با صدایی آرام میگفت: «خواهر و برادری کوچک بودند که مورد اذیت زنبابا قرار میگرفتند. روزی زنبابا سربرادر را برید و از گوشت او آبگوشتی درست کرد. خواهر از ماجرا خبر داشت و از خوردن امتناع کرد. زن بابا و پدر آبگوشت را خوردند و خواهر کوچولو استخوانهای برادر را پای درختی چال کرد. استخوانها بلبلی شدند و به شاخه پرید و خواند: جیک و جیک وجیک برگشته/ زن باوه خیزه منِ کشته/ باوه دُءیته من هَرده / خُوهر دلسوز سخونیام جم کرده / پا درختی گل کرده/ خدا منِ بلبل کرده…» او میخواند و من گریه میکردم. سرزمین من با این افسانهها بزرگ شده و همچنین من که نافم را با تیغ غم سرزمینم بریدهاند. نوازندگی من نمیتواند غمناک و سوزناک نباشد. تخلص نوازندگیام شکیباست اما یک آلمانی پس از شنیدن نوازندگیام به من لقب «گنج گم شدهی کلمادها» را داد. وقتی از او معنی این عبارت را جویا شدم گفت: «این نام سرزمین لرستان است و شما به این نام معروف هستید.» اما من نتوانستم این عبارت را در ایران و در جایی پیدا کنم. به کلیشهی ماهور در موسیقی لرستان اشاره کردید و این که بعضیها خیال میکنند موسیقی لرستان در ماهور خلاصه میشود حالا من به یاد آواز علی دوستی افتادم و جا دارد بگویم متأسفانه بسیاری گمان میکنند علی دوست نام شخصی است که این آواز را به وجود آورده است در صورتی که این آواز را به این خاطر علی دوستی نام نهادهاند که با اشعاری عاشقانه و عارفانه در مدح حضرت علی (ع) خوانده میشده است که من نام علی دوستانه را بر آن میگذارم تا از معنای خودش فاصله نگیرد. البته با گذشت زمان اشعار عاشقانه و غمناک دیگری خارج از موضوع حضرت علی (ع) وارد علی دوستی شد که هنوز هم ادامه دارد. موسیقی دیروز لرستان از قصهی تلخ رقابتهای شخصی دور بود به همین خاطر از صمیمیت بیشتری نسبت به امروز برخوردار بود. متأسفانه رقابت و تلاش برای نشان دادن خود به شدت وارد موسیقی امروز ما شده مگر عدهی قلیلی که با فکر باز به خاطر موسیقی تلاش میکنند که حساب آنها جداست اما اگر کلی بنگریم این درد دامنگیر موسیقی امروز ما شده است.بعضیها به خاطر امرارمعاش به کار موسیقی میپردازند که این هم آفت بزرگیست برای موسیقی امروز ما. شما صدای خوانندگان و نوزندگان دیروز موسیقی لرستان را گوش کنید متوجه میشوید که بازاری نیستند و مخاطب را به گریه وامیدارند. اما خیلی از کارهای امروز هستند که مخاطب را تکان نمیدهند.
از طرفی موسیقی شهری پا به دنیای موسیقی لرستان نگذاشته بود. استاد شکارچی وقتی میخواهد کاری انجام دهد سر در مناطق کوهنشین و بکر مناطق مختلف ما میگذارد و بدون تحقیق آن کار را انجام نمیدهد این است که در کارش موفق است. شما کمانچه و صدای سینهی علیرضا حسینخانی یا غلام جمشیدی را گوش دهید متوجه میشوید چه خبراست؟! باز نام علیرضا حسینخانی را آوردم بد نیست به این نکته هم اشاره داشته باشم که ایشان آنچه امروز ما آنرا به عنوان «سهپا» میشناسیم، او با عنوان «دوپا» نام میبرده است و آقای حمید ایزدپناه هم با توجه به این که از علیرضا بارها شنیده است سهپا را با اسم دوپا معرفی میکند.
البته حرفهای من دال برکتمان قوتها و زیباییهای موسیقی امروز و زحمت اهالی دلسوز آن نیست. البته این را بد نیست اضافه کنم که بعضی کارهای امروز هم تحت تأثیر شدید موسیقی کردی و حتا فارسیست. تاثیر بد نیست اما اگر به گم شدن اصالت و بنمایهی موسیقی خودمان منجر شود خطرناک است. از من میخواهید صدای مورد علاقهام را معرفی کنم (درحالی که از سرِشوخی میخندد) اما من صدای خودم را بیشتر از همه دوست دارم. یک گوشه در ماهور هست که وقتی در آن مینوازم احساس میکنم از تمام دستگاهها فرار کردهام. این گوشه اسم خاصی ندارد به همین خاطر دوستان اهل موسیقی نام آنرا گوشهی محمد باجلاوندی نهادهاند آن گوشه که با تصنیف «میدونی هلاکتم» فارسی هم مایه است مشخصهی بارز کار من شده است. از شوخی که بگذرم وقتی در این گوشه میزنم و میخوانم صدای خودم را دوست دارم.کاش میشد اهل موسیقی امروز غم نان نداشته باشند تا بتوانند فقط کار موسیقی انجام دهند. در شرکت فولاد اصفهان برایم کاری جور شد با حقوق بالا اما بهخاطر عشق به موسیقی از رفتن بازماندم و زندگیام را با شکست… از یک طرف هم دغدغهی نان مجال فکر کردن عمیق به کار موسیقی را بارها از من گرفت.
واقعیتیست که زن و بچهی اهالی موسیقی نان میخواهند تا موسیقی اما متأسفانه دغدغهی نان سد راه بیشتر اهالی موسیقی ما شده است. از محمد باجلاوند دیگر گذشته است دست کسانی را باید گرفت که تازه با قدرت به عرصهی موسیقی پاگذاشتهاند. همدلیها میتواند بین اهالی موسیقی نقش آفرین باشد.
***
این گفت وگو قبلا درهفته نامه ی سیمره منتشرشده است
گوین مه چال تینیت ارا ای سولل ته.
[پاسخ]