کد خبر : 26079
تاریخ انتشار : 27 مارس 2016 - 10:19
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 436 بازدید

آینه در شهر

  خانه از دهانم دور می شود در به روی دهانم می بندند گوش پنهان می کنم سکوی اول کنار خودم به تماشا نشسته ام پاره ای شهر می بافند به خود پاره ای مسلک پاره ای چشم بندی به شهر به ایستگاه دوم که می رسم گوشم از آینه ی تهران بریده می رود […]

ری را عباسی

 
خانه از دهانم دور می شود
در به روی دهانم می بندند
گوش پنهان می کنم
سکوی اول
کنار خودم به تماشا نشسته ام
پاره ای شهر می بافند به خود
پاره ای مسلک
پاره ای چشم بندی به شهر
به ایستگاه دوم که می رسم
گوشم از آینه ی تهران بریده می رود
نمی دانم
آسیای تنم از کدام مرز به اروپای زبانم می رسد
استانبول با سنگفرشی جدا می شود از تنم
نپرس حالم کجاست؟
حالم به اندازه ی تنهایی خدا خوب نیست
به آهنگی فرانسوی زنی مست می رقصد
شاعر که می شوی
تو را به خدا دست کم زن نباش
سکوی سوم
زنی شاعرم
پاره ای رازِ اژدها را فهمیده اند
در پایان کسی منتظر آتش به دهانِ افسانه ای نیست
بازیگران تقلید نور وُِ رنگ اند
پاره ای با دهانِ بسته می میرند.

شاعر: ری را عباسی

بیان دیدگاه !

نام :