تنهایی
محمدحسن شفیعی: تنهایی انسان خاموش در توالی رابطه ها در بی خوابی باکره ای خانه به دوش در گلوی خنیاگران آوازه خوان وآن زمان که تنهایی انسان به شکل انسانی برتن تن پوش زمان گام برمی دارد تا ناگفته های یک نگاه که نگاه می کند که رقص می زند در سرزمین مادران دوش خفته […]
محمدحسن شفیعی:
تنهایی انسان
خاموش در توالی رابطه ها
در بی خوابی باکره ای خانه به دوش
در گلوی خنیاگران آوازه خوان
وآن زمان که تنهایی انسان
به شکل انسانی
برتن تن پوش زمان
گام برمی دارد
تا ناگفته های یک نگاه
که نگاه می کند
که رقص می زند
در سرزمین مادران دوش خفته
که امشب
کوچه ها
در بیداری این خواب
فردا
برایت چه سلام ها خواهند داد
به گشایش آوازی در تنهایی انسان !
کذام تنهایی ؟
تو که در بی خوابی باکره ای می باشی !
تو که بر تن بنشاندی تن پوش زمان ؟
تو که رقص زنان با کوچه ها بیداری !
و میدانم که سلامی نیست
تو ……
مانند همیشه در خواب مانی !
مادران خفته دیری است
جوابی ندهند .
[پاسخ]