کد خبر : 35936
تاریخ انتشار : 5 ژانویه 2022 - 15:36
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 4,156 بازدید

دو غزل از آرزو نوری

عاقبت فاصله افتاد میان من و تواینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیمقهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسیدصف کشیدند دقایق به زیان من و تو دیگری آمد و بین من و تو جای گرفتتا فراموش […]

عاقبت فاصله افتاد میان من و تو
اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو

قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم
قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو

موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید
صف کشیدند دقایق به زیان من و تو

دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت
تا فراموش شود نام و نشان من و تو

فکر ما بود بسازیم جهانی با هم
گرچه پاشید و فروریخت جهان من و تو

******

چشمم به راه نیست، امیدی نمانده است
عشق ات مرا به مرز تباهی کشانده است

هر شب برای رفتن تو گریه می کنم
خواب از دو چشم قهوه ای من پرانده است

گفتی به فکر آمدنی، راه بسته است
آنجا مگر کجاست که راهی نمانده است

با خود نمی رسی به توافق هنوز هم
تردید پای آمدنت را شکانده است

دیگر مرا به معجزه ها دلخوشی نده
دست تو بذر یاس به جانم نشانده است

آرزو نوری

بیان دیدگاه !

نام :