سیب سرخی ز من آزرد
تازگیها غمم اندازهٔ عالم شده است روزهایم همه از جنس محرم شده است واژه واژه غزلم در پس یک سایه فسرد آیه آیه دل من سورهٔ ماتم شده است همه کس وسوسه و تاب مرا میبیند. اضطرابم چو پریشانی پرچم شده است از همین دلهرهٔ باغ لبم فهمیدم نقشهٔ قتل گل خنده فراهم شده است […]
تازگیها غمم اندازهٔ عالم شده است
روزهایم همه از جنس محرم شده است
واژه واژه غزلم در پس یک سایه فسرد
آیه آیه دل من سورهٔ ماتم شده است
همه کس وسوسه و تاب مرا میبیند.
اضطرابم چو پریشانی پرچم شده است
از همین دلهرهٔ باغ لبم فهمیدم
نقشهٔ قتل گل خنده فراهم شده است
سیب سرخی ز من آزرد که در شهر شما
غربتم آینهٔ غربت آدم شده است
راه حلی ز نگاهش که به دستم نرسید
مثل فردای خودم مسئله مبهم شده است
بهتر این است که بیپرده بگویم مردم!
لطف چشمان کسی در حق من کم شده است
شاعر: حجت علیپور
درودبرطبع بلندشما.
واقعاازخواندن شعرشمابسیارلذت بردم
[پاسخ]