من را اناری فرض کن
یک روز سیبی بر سری افتاد و چرخی زد کشفی رقم خورد و جهان وارونه شد از بیخ نیرویی از جغرافیای دیگری آمد کفشی به پا کرد و رها شد در شب تاریخ معشوقهای با قلب خونین و گلویی تنگ پستانکی از شیر مادر در دهانش بود آغوش باز و بستهای از خاک آن […]
یک روز سیبی بر سری افتاد و چرخی زد
کشفی رقم خورد و جهان وارونه شد از بیخ
نیرویی از جغرافیای دیگری آمد
کفشی به پا کرد و رها شد در شب تاریخ
معشوقهای با قلب خونین و گلویی تنگ
پستانکی از شیر مادر در دهانش بود
آغوش باز و بستهای از خاک آن پایین
در انتظار میوهٔ پر آسمانش بود
من را اناری فرض کن بر شاخهٔ تعلیق
من را اناری بین افتادن، نیفتادن
خود را زمینی فرض کن در باغ همسایه
من را دلی در ارتفاع در تو افتادن
پشت لبانت نظم و ترتیبی تماشایی ست
صد دانه یاقوت از تو و دل دادن از بنده
دندان و قندان از تو و دیوانگی از من…
جذبیدن و کشف از تو و افتادن از بنده
شاعر: مرتضا خدایگان
درود بر استاد عزیزم مرتضای خدایگان عزیز…
شعرت آنچان روحی در آن دمیده شده که با خواندنش پرواز را حس میکنم…آمیغ شعرت رازی از زیبایی است و هر بار که قلم را بر صفحه ی کاغذ به رقص در می آوری گره ای از الهام مرتضا گشوده میشود…سبز باشی و مانا و قلمت تیز
[پاسخ]
مرتضا خدایگان پاسخ در تاريخ چهارشنبه 18 نوامبر , 2015 11:41 ق.ظ:
درود بر حمیدرضا سوری عزیز …
سپاس از تو و مهربانی بسیارت …
[پاسخ]