ما نگفتیم، تو تصویرش کن !
امیرهوشنگ گراوند : هنر اصغر فرهادی آنجا گل و هنر می کند که هفت قصة گفته و ناگفته را همزمان در یک پرده روی هنر هفتم می ریزد. فیلم « فروشنده » بعد از بردن و آوردن دومین جایزة معتبر و جهانی اسکار برای ایران و کارگردان اش در بخش فیلم های خارجی غیر […]
امیرهوشنگ گراوند :
هنر اصغر فرهادی آنجا گل و هنر می کند که هفت قصة گفته و ناگفته را همزمان در یک پرده روی هنر هفتم می ریزد. فیلم « فروشنده » بعد از بردن و آوردن دومین جایزة معتبر و جهانی اسکار برای ایران و کارگردان اش در بخش فیلم های خارجی غیر انگلیسی زبان، نگاههای خریدار بسیاری را از جاها و جهات مختلف روی ارزش سینمائی ـ هنری خود فوکوس کرده و گفتمان فرهنگی ـ اجتماعی وسیعی را دور خود راه انداخت و هر کس از ظن خود یار آن می شود. قصه همانست اما روایت سینمائی و تصویری آن، دگر. همان دغدغه و مسائل اجتماعی ای که فیلم « جدائی نادر از سیمین » را ساخت به شکلی و از زاویه ای دیگر در فیلم « فروشنده » و نماهای « باز » و « بسته »اش خودنمائی می کند. پرداخت چیزی به نام تقابل نسلی و موضع گیری و رفتار و واکنش این نسل ها به اتفاقات و رویدادهای اجتماعی پیرامون و بیرون از خود. اتفاقی افتاده و اتفاق هائی لاجرم سلسله وار در دل خود ساخته و بیرون می دهد.
آشوب و آشفتگی زلزله وار همان نمای شلوغ و رفت و آمد و بالا و پائین رفتن آدم ها در راه پله های یک مجتمع ساختمانی در ابتدای فیلم خبر از یک اتفاق و بالا و پائین شدن ها می دهد و تداعی گر تصویر روزهای شلوغ انقلاب 57 و فروریزی یک نظم و آن همه « رفت » و « آمد » در فرودگاه مهرآباد و پلکان هواپیماهاست که اتفاقی در حد یک انقلاب و رخداد بزرگ اجتماعی را به ذهن می آورد.
دیوارهای یک ساختمان که کلی آدم تو آن مجتمع و زندگی می کنند ناگهان تَرَک برداشته و این ترک خوردگی خود زمینه را برای یک جابجائی بزرگ و متعاقب آن ایجاد شکاف های اجتماعی و نسلی بعدی کلید و تمهید زده و به دنبال می آورد. یک اتفاق ظاهرن ساده که هر لایه اش لایه ای دیگر باز می کند. اتفاق و تغییر و جابجائی ای از نوع انقلابات اجتماعی که وضعیت عمومی و انسانها را با خود به دو دوره ی قبل و بعدِ خود تقسیم کرده و می برد. مکان و فضا، بواسطة همان تَرَک و تکانه تاریخی، عوض شده اما روابط و محتوای انسانی و صحنه و بازی همانست و اشاره به یک اینهمانی می دهد. آیا چیزی تغییر کرده ؟ چرخش تسلسل وار دوربین در اول و آخر فیلم که این را نمی گوید. صحنه تئاتر و نماهای ریز و درشت فیلم که در مونتاژی دقیق رو هم سوار شده اند، به موازات و در ترکیب با هم این معنا را پیش می برند و می سازند که عملن چه چیز عوض و چه چیزی سرجایش مانده و اتفاقات بعدی را در قصه خود طرح و رقم می زند.
یک زوج هنرمند و با فرهنگ به نام عماد ( شهاب حسینی ) و رعنا ( ترانه علیدوستی ) که تئاتر مدرنی را روی صحنه برده و بازی اش می کنند و چهرة پیشروئی را نمایندگی کرده و از خود به نمایش می گذارند، و این همه حاکی از در « صحنه » بودن اشان است، پس از نقل مکان از زمان ـ مکان دچار حادثه و شکستگی و غیر قابل سکونت قبلی به مکان و فضا و زمان جدید در مجتمعی دیگر و در این فاصلة رخدادی و زمانی ـ مکانی درگیر اتفاقی می گردند و نوع نگاه و برخورد این دو نفر و طرز فکر به همین اتفاق خاص و جدید، اخلاق را بطور عام در ابعاد سیاسی و فرهنگی و اجتماعی اش روی پلاتفرم و « فلسفه » وجودی آنها بازتعریف و جلوی دوربین برده و با تاباندن نور پروژکتور بر زوایای تاریک ـ روشن اش در بستر روایتی خلاق و ظریف و حساس می نشاند : بستری خصوصی بستر روایت رویداهائی عمومی .
اصغر فرهادی براستی که استاد خلق قصه و صحنه و بازی گرفتن از بازیگران است. اینجا هم هر شات و دیالوگ و صحنه فیلم اش به دقت و آگاهانه طراحی و چیده شده اند تا آنچه را نمی گوید بگوید. شیوه خوانش، بر این مبنا، بیشتر دیداریست تا شنیداری. نگاه باید دنبال نگاه خوانی از فیلم باشد تا لب خوانی. دید « نگاه »های بازیگران چه می گویند وقتی لب هاشان از سخن باز می ایستد و چشم ها چشم در چشم دیالوگ می کنند. فیلمی ست که چون فیلم های صامت در مکث و سکوت هایش حرف می زند و نطق می کند تا آنچه روی پرده به گفته می آید.
سناریوی دیگری زیر این سناریو در جریان است. انتقال و پرتاب شدن از یک وضعیت اجتماعی ـ سیاسی معین و معلوم به وضعیت دیگر. تَرَک برداشتن ساختمان محل زیست، که معلوم می شود از پای بست ویران بوده، و رفتن و استقرار عماد و رعنا در محل جدید و پیامدهای متعاقب آن استعاره از رخدادی ماکرو و بزرگ تر است که در جامعه اتفاق افتاده و اینجا از خلال سلول کوچک تر آن یعنی خانواده ای شهری و متوسط و تحصیلکرده و در قابی میکرو پالایش و گذشته و روایت و تبیین هنری می شود. تنزل فیلم و دیدن و گنجاندن آن در ژانر یک درام خانوادگی و این که گویا ساختارها و روابط و بنیادهای آن سُست شده و بر اثر جوشش غیرت مردانه و انتقام « قیصر »وار در حال از هم گسستن و فروپاشی ست، تحلیل هائی ژورنالیستی ای که برخی ها اینجا و آنجاها از فیلم می کنند، ندیدن ابن بُعد کلان از قضیه و حاکی از درک و نگاهی سطحی و تقلیل گرا و نازل جلوه دادن ارزش های والای فیلم است که درخشش آن در سطح جهان و فستیوال های بین اللملی گوناگون آن را و کارگردان اش را برای دومین بار که امریست نادر، علارغم حرف و حدیث های موجود و حاشیه های اتفاق افتاده دور و بر فیلم، شایسته دریافت جایزه ارزشمند اسکار کرد.
ارزش و جایگاه فیلم کجاست ؟ آنجاست که تاریخ چند نسل از آدم های جامعه دچار تحول خود را یکجا گزین و فشرده کرده و شخصیت روائی بخشیده و با هنرمندی تمام و هوشمندانه به عنوان یک فیلمساز مؤلف و صاحب فکر و سبک و حرف جلوی دوربین و نگاه بیننده آورده و به معرض دید و قضاوت تاریخی مخاطب می گذارد. ارزیابی و قضاوت من اینجا البته قصد ارزشگذاری خاصی روی فیلم به عنوان یک فیلم « ارزشی » با معیارهای رسمی را نداشته بل بیرون کشیدن ارزش های هنری کار با معیارهای شناخته زیبائی شناسی روز و بدست دادن سرنخ ماجرا از دل یک اثر سینمائی پیچیده و در عین خوش ساخت و پرداخت است که چه شکلی و به چه شیوه و شگرد و با چه تکنیک هنری و قدرتی توانسته آن همه محتوا و معنا و نمای کلامی را پردازش و تصویر کند و بواسطه رسانه و زبان سینما وجوهی از تاریخ پرتلاطم معاصر و رخدادهای اجتماعی ـ سیاسی و تاریخی اتفاق افتاده در پیرامون و بطن آن را برجسته و آسیب شناسی و به ما برساند و کلی نگاه را درگیر خود کند. رخدادی بزرگ که این بار هم مثل فیلم « جدائی نادر از سیمین » هسته های پروبلماتیک و مسأله سازش باز در مرکز یک خانواده و اعضای آن هویت گرفته و اتفاق افتاده و حوادث و جهت گیریها را در بستر خود جهت داده و شکل می دهد. رخدادی در حد یک انقلاب !
هنر بطور کلی حرف اش را غیر مستقیم می زند و سینمای فرهادی هم در « پرده ». اگر این نبود اصلن هنر نبود. هنر شگرف فرهادی هم به عنوان یک سینماگر فرهیخته در سایه و قالب سخن و هنرش و آن همه ریزه کاری حرف و روایت تصویری خود را از انقلاب و جامعة انقلاب کرده و مقوله هائی چون آزادی و برابری و امنیت و عدالت اجتماعی و … کنش و واکنش به آن دارد و خطوطی را در کارش آگراندیسمان می کند که به این هدف اش بخورد.
ترک برداشتن دیوارهای ساختمانی مسکونی ( نماد شکاف در ساختارهای طبقاتی ـ اجتماعی که در خود کلی حرف و آدم آن تو جا کرده و باید گسترده گرفت ) و بی نظمی و شلوغی ابتدای فیلم از یک رخداد قریب الوقوع و جابجائی ( بخوان انقلاب اجتماعی ) خبر می دهد. عماد و همسرش که ساکن همین مجتمع اند « بیدار » شده و همسرش را که تازه بیدار ( آگاه ) شده و آشفته و سراسیمه می نماید صدا می کند و همراه مردم و جنب و جوش عمومی به عنوان عنصری روشنفکر و اَکتیویست و پیشرو با به دوش گرفتن فردِ ناتوان جسمی ـ حرکتیِ واحد نشین بغلی ( تودة حاشیه ای و منفعل جامعه ) جنبش و حرکت می دهد و روند تحول و انتقال اجتماعیِ در جریان را به کمک آمده و تسریع و تسهیل می بخشد. نقل و انتقال ( انقلاب ) که صورت می گیرد با یک نوع آشفتگی و بی نظمی و عدم ثبات ( مثلن دوران گذار و انقلابی ) روبرو می شویم که بنوبه شکاف ها و تَرَک های دیگری را در بدنه و ساختار های اجتماعی ـ سیاسی جامعه ایجاد و وارد کرده و آرایش و صف آرائی سیاسی و آدم ها را از نو باز تعریف و چون خود قطبی می کند.
آنچه و آن که رفته ( نظم و سیستم قدیم ) نشانه های فساد و خرابی و به هم ریختگی نظم و نظام و عاملیت اش هنوز اینجا و آنجا بر جای مانده؛ و آن که و آنچه جاش آمده و بر آن عمارت ویران مستقر شده ( سیستم و نطام نوپای جدید ) و در فاصله و تلاقی این دو رفت و آمد زیر و رو کننده، دچار بی ثباتی و در معرض چالش و تلاشی جدی قرار گرفته و در چهرة عماد و رعنا ( نماد گرایش ها و نسل های جدید ) دنبال آرمان و پاسخ به معضلات مبتلابه خود می گردند. به بیان دیگر، شکل و شمایل فضائی که آدم ها توش زندگی می کردند دگرگون و عوض شده اما محتوا و جنس و خاصیت ماده ای که همان فضا را اشغال کرده و بر محیط محاط است، کمابیش همان مناسبات شکاف برداشته ی موصوف است که بود و زمینه ساز و علتِ معلول و حرکت های بعدی.
عماد و رعنا طی این پروسه دردناک وارد فضائی جدید شده و به اصطلاح منزل عوض کرده اند منتها در مکان و منزل تازه از یکسو با مناسبات و اسباب و اثاثیه مستأجر قبلی که کوچ کرده و از دیگر سو با مؤجر که خود با مستأجر پیشین سر نحوة تخلیه و نقل و انتقال ( دست به دست شدن ها و واگذاری قدرت در بالا ) کشمکش و دعوا دارد، رو در رو می بینند و همین رویاروئی و سنگ زیرین آسیاب بودن و آرد دیگران را بیختن جریان حوادث بعدی را در فیلم کلید زده و دور خود کانونی و داستان می کند. همان مجموعه شرایط مادی و معیشتی و ساختار متزلزل و شکاف های طبقاتی موجود در زیر پوست جامعه، که دست به دست سبب ساز آن جرقه و جریان و تحولات بنیادی و ساختاری و جابجائی تاریخی در یک خانواده (جامعه ) را فراهم آورد کماکان در پله و دوران پسا تحول در اَشکال دیگر زنده و عمده شده و چون دمل چرکین سر باز کرده و « دامن » و « گریبان » بسیاری اقشار و افراد جامعه را گرفته و آغشته و درگیر معضل خود می کند. اتفاقی ظاهرن ساده که پای خیلی چیزها و کسان را در فیلم می کشد وسط. فیلمی که قضاوت نمی کند بل شرایط را همانطور که بوده و هست در ظرف زمان و مکان اش نمایش می دهد. هوش و ظرایف کار فرهادی سه پایه دوربین و حادثه و حادثه ساز را آنجا می برد که باید ببرد و پایه های کار را همان ابتدا چنان ردیف و محکم سر جای خود می چیند که حلقه های به هم پیوسته اش در یک حلقه فیلم کل ماجرا را و بینندگان را تا آخر منطقی اش بدنبال می کشد و می برد.
لایة اول فیلم را که کنار می زنیم به لایه ای می رسیم که دعوا آنجاست : دعوا سر مال و معیشت ! ( « فروشنده » عنوان فیلم و حرفه بازیگر تئاتر اساسن از کار « کارگر جنسیِ » یعنی زن مستأجر قبلی که از راه تن فروشی گذران و معیشت می کند نام برگرفته و آمده ) دعوائی پنهان و آشکار که از دل همان شکاف و تَرَک های وارده بر استخوانبندی جامعه جرقه اش زده می شود و سر بلند می کند و تظاهرش را به صورت به هم خوردن اوضاع و آشوب و خانه تکانی ساکنان ساختمان در حال ریزش می بینیم که در حرکتی جمعی به دنبال رهائی و جستجوی آرامش و امنیت اجتماعی وارد صحنه و عمل شده و « صحنه » را نهایتن به نفع خود عوض می کنند و سر از جائی در می آورند که هر چند از نظر زمانی ـ مکانی قیافه اش دگر و متفاوت از قبل است اما ذات و ماهیت یکسان اش باز از نو سرنوشت مشابه و دیگری را برایشان رقم می زند.
نخستین ترکش های این جنب و جوش و تغییر فضای اجتماعی اما به فعالین و پیشروان همان حرکت انتقالی ( انقلابی ) اولیه یعنی عماد و رعنا می خورد. هزینه ای سنگین که صورتهای مختلفی دارد و بایستی در راهش تحمل کرد و از جان و مال و حیثیت و حبس و … پرداخت. عماد شخصیتی روشنفکر و چپ و برابری طلب دارد و این منش و مرام رادیکال اش را در رفتار و نگاهش به رعنا به عنوان یک زن و همسر دارای استقلال و حقوق برابر و اتفاقی که پیرامون او شکل گرفته و در برخی سکانس ها و دیالوگ های کلیدی برجسته و خصلت نما شده و می بینیم؛ از جمله آنجا که به بچه های کارگاهش تئاتر تدریس می کند و نمایشنامه ” گاو ” غلامحسین ساعدی نویسنده و نمایشنامه نویس و همزبان و معاصر صمد بهرنگی که دوران قبل از انقلاب به سازمانهای چپی سمپاتی داشت و برایش زندان رفته بود، علارغم میل و فشار متولیان دستگاه ” ارشاد ” در بعد از انقلاب، از میان آن همه کتاب و نمایشنامه آن را انتخاب و سر کلاس آورده و باز می کند و فیلم اش را می گذارد تا گفته و رسانده باشد آدم تحت چه شرایط و سیستمی و چگونه از خود بیگانه و مسخ می شوند و … یا هنگامی که پشت بام مجتمع جدید همراه چرخش 360 درجه ای و پانورامیک دوربین در نگاه به فضای بیرونی و فیزیک شهر و دیدن پوستِ پوسته پوسته و نمای در حال ریزش ساختمان ها و در همان حال شنیدن صدای ناپیدای دستها و وسائلی که آن زیر چون دندان موش در کار جویدن و خراب کردن و بازسازی و ساختن شهرند و به عنوان موسیقی طبیعی زیر دیالوگ گذاشته شده و عمل می کند، در گفتگو با مؤجر جدیدش می گوید : « دلم می خواست می شد یک لودر گذاشت زیر این شهر و همه را خراب کرد و دوباره از نو ساخت … » و … بابک ( مؤجر ) در پاسخ : « بابا همه اینا را یه بار خراب کردند و دوباره ساختند و این از آب در آمد … » که همین دیالوگ کوتاه رد و بدل شده بین مستأجر و مؤجر بخودی خود جایگاه برخی از آدمها را روشن و حرف ها و مواضع اشان را در فرهنگ سیاسی روز و در متن فیلم کُدگذاری می کند.
رعنا که او هم فردیست با شناسه های فرهنگ مدرن و از نظر فکری و رفتاری دور از فرهنگ کپک زده ی شرقی و سنتیِ ” آل احمدی ” و اهل تساهل و مدارا و به اصطلاح عامه ساختن و سوختن ( ! ) نخستین کسی ست به عنوان زن که هدف و قربانی این سلسله تغییرات شدید در سطح جامعه می شود. اگر اینجا کات بزنیم جریان را و با تکنیک فلاش بک به عقب برگردیم، تصاویر وقت را زنده و یادمان می آورد که همان روزهای نخست انقلاب 57 سر قانون پوشش و حجاب اجباری زنان بین ملی ـ مذهبی ها دعوا شد و کار و تنش در بالا و پائین بالا گرفت و به کف خیابان کشیده شد و افراد افراطی و متحجر با حمله به زنان و با شعار ” یا روسری ، یا توسری ” و … زنان متقابلن در اولین 8 مارس روز جهانی زن بعد از انقلاب، با راهپیمائی وسیع و شعار ” ما انقلاب نکردیم ، تا به عقب برگردیم ” به مصاف هم رفتند و جریان این جدل و جدال و کشمکش کشدار تا همین فیلم اخیر و دیدنی فرهادی در اَشکال مختلف قانونی و فرهنگی و لسانی و فیزیکی و اجتماعی ـ ایدئولوژیک اش امتداد داده و سوژه شعر و داستان و فیلم و … شده و می رود نابرابری را در جامعه و خشونت و تعرض به زن را در سیستم و فضای خود نهادینه و به یک امر روتین تبدیل کند.
فضا و واحد جدیدی که عماد و رعنا به آن اسباب کشی کرده اند هنوز انباشته از وسایل دست نخورده مستأجر قبلی اند که تخلیه نکرده و بعدن معلوم می شود بخاطر فقر و تأمین معیشت ناچار به تن فروشی بوده و همین امر خود محل آمد و شد و تلاقی افراد ناجور و بسیاری بوده و زمینه را به این اعتبار برای تعرض در پلان بعدی و رخداد آفرینی فراهم می سازد. فرهادی در چیدمان و صحنه آرائی این سکانس پایه فوق العاده تیزهوشی و شگرد و خلاقیت از خود بخرج داده و کل بنای ” ساختمان ” فیلم اش را بر آن شالوده ریخته و پیش می برد. صحنه ای فکر شده و پر از نماد و نشانه و ” رّدپا “ی دریدائی که آثارش از گذشته دور تا حال حاضر به صورت ترکیبی در همجوش و ناسازه بر اندامورة زمان ـ مکان موجود بار شده و بر جای مانده و رّدش را در کمد لباس و روپوش قرمز و کفش های مستأجر قبلی می بینیم که جائی دیگر بر تن بازیگر صحنة تئاتر باز روی سن رفته و ” بازی ” می شود و بر استمرار و حضور روند و سناریو و پردة قبلی در شکل و پردة جدید در یک نشانه گذاری تصویری و نمادین انگشت اشاره و تأکید می گذارد و بیننده را در نمایش غریبی از واقعیت و خیال و تفکر غرق می کند.
شیوه عمل و نحوة برخورد با موضوع و اتفاق ” تعرض ” است که ما را با رعنا و عماد بیشتر آشنا کرده و ابعاد فرهنگی ـ سیاسی و اجتماعی شخصیت پیچیده اشان را گره گشائی می کند و بدان خط و معنا می دهد. در سیمای رعنا با شخصیتی مردد و پارادوکسیکال روبروئیم. از یکسو تن و روح اش بواسطه عمل تعرض و تاریخیِ از خشونتِ مذکر به شدت آسیب دیده و نا آرام و در هم شکسته و زخم و ترس خورده خواهان رفتن از آن موقعیت و حال و روز معلوم الحال به جائی دیگر است، از دیگر سو همین رعنای مورد تعرض واقع شده و خواهان تغییر و تحول مکانی و بردن دنیایش به سمت و جائی خاص، با نگاه به چهرة مفلوک و از درون تهی متعرض، از شوهر و ” مرد همراه “ش عماد می خواهد و تهدید و التماس اش می کند دنبال قضیه را نگیرد و ول کند اوضاع را به حال خود. به عبارتی شعار « می بخشم و فراموش می کنم » از لابلای لحن و رفتار رعنا نسبت به قضیه نسخه پیچ و تجویز و خوانده می شود و به عماد که ول کن مسئله نیست و می خواهد تا ته اش برود ، می گوید : « دنبال انتقامی تو ؟ اگر ادامه بدی و دست برنداری میذارم و می رم … » و با این عبارت احساسی احساس می کنیم خود را باخته و به اقتدار و شرایط و روابطِ مولد نابرابری و زن ستیز موجود و بیرونی و سرکوب و سانسور و خودسانسوری تن داده و تسلیم شده و از درون به عنوان فردی کنشگر در خود فروریخته است.
به عکس، عماد که به عمق حادثه پرتاب شده و در وضعیت سختی از نظر تصمیم گیری قرار گرفته و انتخاب های مختلف و متناقضی پیش رویش می بیند و در جدال با شرایط راهی متفاوت و خودویژه در پیش گرفته، در نقطه مقابل رعنا که نه می خواهد انتقامی گرفته شود و نه مسئله به سر دستِ مراجع مربوطه و مجاری قانونی برده شود و در همانحال خواهان کمک و تغییر وضع موجود و برون رفت است، همیشه انقلابی عمل کرده و ول کن قضیه نمی شود و ضمن طراحی راه حل های مختلف، نه می بخشد و نه فراموش می کند و نه کوتاه می آید و بدون آوانس دادن و در عین حال که امیدی به ترمیم و بهبود خودبخودی اوضاع و جراحات وارده بر پیکر خانواده اش از آن ور نمی بیند تغیر و تغییر قهرآمیز را پیشه کرده و با توسل به نیروی خود و با اراده ای راسخ و تزلزل ناپذیر سراغ عامل ماجرا را که همه چیز را در وجود و شخصیت و عمل خود خلاصه و نمادین کرده می گیرد و تا آخرش می رود. نکته ظریف و مرتبط با بحث ما آنجاست که عماد برای به دام انداختن حریف و زدن و به هم زدن اوضاع در انتهای فیلم باز بحث ” نقل مکان ” را، با همان معانی چند لایة پیش گفته، بهانه کرده و بدینطریق امر فرا فردی ” جابجائی ” اجتماعی را جلو کشیده و برجسته و یادآوری می کند.
همینجا، بی آنکه همه چیز را سیاه و سفید کنیم و ببینیم در یک فیلم ” رنگی ” و دنبال آدم خوبه و آدم بده در فیلم بگردیم، در چهره عماد و رعنا رخ نمائی دو شیوه از کنش و کنشگری اجتماعی را در بستر رخداد شاهدش هستیم. رعنا پاسیو عمل می کند، عماد اَکتیو. ” حرف ” انتقامی که رعنا می زند و ” عمل “ی که عماد پیش می گیرد اشاره به و استعاره از دو گونه متفاوت مبارزه و پراتیک اجتماعی ست که فعالین سیاسی از دیر باز در سطوح و زمانها و شرایط مختلف بحث و جدل اش کرده اند و راهنمای عمل و کارپاپة خود قرارش می دهند نه چیز خفیفی چون انتقام شخصی ! که هیچ چیزش به اتیکت عماد نمی خورد. در خلال این برخورد مشخص با شرایط مشخص و تعقیب و گریز شبه پلیسی و محاکمه کافکائی، شخصیت روشنفکر و با فرهنگ عماد نه دنبال ” انتقام ” بوده و نه اصلن انتقامی می گیرد و نه خشونت می ورزد بل می خواهد به شیوه خود، شیوه بدون تخفیف، حقیقت جلوی چشم همگان روشن شود. و این حقیقت نمائی ( روشنگری ) چنان واقعیت وجودی و شخصیت اخلاقی و ارزشی و اجتماعی و … طرف را، که هویتی خاص را در قالب خود تعین بخشیده، در همه جوانب رو و عریان می کند که به تلنگری چون برگ خشک از تاج درخت فرو می افتد و از پای در می آید. حقیقتی که وجود و حضور عینی اش در لباسِ لباس ها و اسباب و اثاثیه مستأجر قبلی مادیت یافته و هر چند به ظاهر کنار زده شده، به قوت خود باقی ست و پشت بام مستأجر جدید دپو اما از چشم های عمومی پوشانده شده اند و نقش بازی می کنند و آمدن و زدن هر از گاهی رگبار باران ( رفو و بزک دوزک اصلاحی ) بر کثافات آنها، باز بوی گند و منجلاب برخاسته از منافذ و مناسبات بر جای مانده و دست نخوردة ساختارها و تار و پود از هم گسسته و پوسیدة آنها شُسته نمی شود و خود به تنهائی عامل و زمینه ساز رخداد و ماجرائی از آن دست که بحث اش رفت و اسباب زخم هائی معنادار بر روح و پیکر و چهرة آدم های ساکن در اطراف اش می گردد که در پایان فیلم هم با هیچ شعبده و گریم و روتوشی اصلاح و پاک شدنی نیست؛ درد و زخم هائی عمیق و ناسور که آن همه شور و زیبائی و عشق و آفرینش و هنر و جوانی ابتدای فیلم را از آدم می گیرد و در انتهای داستان اش خرد و شکسته و پیر می کند و در سیکلی تکراری و با زوم و قطع دوربین روی پیشانی شکاف برداشته و التیام نیافتة رعنا، ” پایان ” را باز در فیلم فرهادی باز گذاشته و بیننده و مخاطب اش را با این پرسش تنها می گذارد که : می خواهد ” بنشیند ” و همین واقعیت فیلم شده را ببیند یا ” بلند ” شود و صحنه را بنفع خلق فیلم دیگری از واقعیت عوض کند ؟
منتشر شده در شماره 401 نشریه سیمره
خواندنش براي من كه سر رشته اي در سينما ندارم، عالي بود و البته شجاعانه و شفاف.
[پاسخ]