کد خبر : 30037
تاریخ انتشار : 27 دسامبر 2016 - 08:53
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 441 بازدید

ملتی که رؤیا ندارد، گویی اصلاً وجود ندارد!!

لطیف آزادبخت: انتشار کتاب “اول شاهنامه” ( نوشته ابراهیم بهزاد ) برای جامعۀ ادبی و هنری استان لرستان و شهر کوهدشت یک اتفاق بود. چرا که این کتاب با هر متر و معیاری که در نظر گرفته شود از آن فضایی که بر بستر آن بالیده است، ( یعنی سنت و فرهنگ شاهنامه پژوهی معاصر […]

index
لطیف آزادبخت:
انتشار کتاب “اول شاهنامه” ( نوشته ابراهیم بهزاد ) برای جامعۀ ادبی و هنری استان لرستان و شهر کوهدشت یک اتفاق بود. چرا که این کتاب با هر متر و معیاری که در نظر گرفته شود از آن فضایی که بر بستر آن بالیده است، ( یعنی سنت و فرهنگ شاهنامه پژوهی معاصر کشورمان ) فراتر می رود. و این یعنی آن که جامعۀ فرهنگی ما باید به وجود چنین استعدادهایی به خود ببالد. اما غمگنانه باید گفت که در همین سایت ارزشمند هومیان، در بازخورد انتشار این خبر از سوی یکی از مخاطبان در خصوص انتشار این کتاب نظری ثبت شده است که نشان می دهد شنا کردن بر خلاف جهت آب چه دشواری هایی دارد. مخاطب عزیزی خطاب به نویسندۀ کتاب ( اقای ابراهیم بهزاد ) نوشته است : « سلام ضمن احترام برای نویسنده کاش بجای پرداختن به افسانه واسطوره های افسانه ایی گذشته بفکرنسل سرگردان وبیکارجوان قلم میزدی… »
من تعمداً متن نویسندۀ محترم این پیام را با همان ویرایش و نگارش اصلی نقل کردم. و قصدی از اشاره به این نگاه ندارم مگر این که نشان داده باشم در هزارۀ فردوسی بزرگ چگونه هنوز قدر کار عظیم او دانسته نشده است و نیز این که چگونه یک فرهنگ به جای آب دادن به گلدان های اندیشه و خیال، ترجیح می دهد گلدان ها را بشکند و دور بریزد؛ چرا که در خانه یک نفر بیمار یا بیکار است. این تمثیل شاید نتواند بار منفی این ایده را منتقل کند که افرادی از جامعه ی رسانه ای ما از نویسنده و هنرمند به جای آفریدن اثرهنری، اشتغال بخواهند ( یا قلم زدن در بارۀ اشتغال ). البته خودِ این دوستان به روشنی می دانند که اندیشیدنِ چاره ای برای خیل جوانان بیکار، کار مدیرانی است که برای این وظیفه حقوق می گیرند و دلیل بر مصدر نشستنشان نیز همین است. آخر ابراهیم بهزاد یا حتی فردوسی بزرگ چه خاکی می تواند بر سرش بریزد برای حل مشکل بیکاری جوانان؟ اصلاً چه کاری از دست او بر می آید؟ حالا مگر کم کتاب و مقاله در این رابطه منتشر شده است؟ ایا اوضاع فرقی هم کرده است؟ آیا کسی برای نوشتن مقاله ای یا کتابی در بارۀ بیکاری یا حتی دادن ایده های خلاقانه ای برای ایجاد اشتغال تره هم خُرد می کند؟
با رنج بهزاد از خواندن این کامنت به یاد رنجی می افتم که فردوسی از شنیدن قضاوت “سلطان محمود غزنوی” در باره ی “رستم” شاهنامه برده است. سلطان گفته بود: « همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد، چون رستم هست. » (تاریخ سیستان،۱۳۶۶: ۷-۸) منطق هر دو سخن یکی است . هر دو شاهنامه ، یا ” اول شاهنامه” را افسانه ای بیش نمی دانند. هر دو افسانه و اسطوره را مشتی یاوه می پندارند . هر دو آدم های زنده را با شخصیت های اسطوره ای مقایسه می کنند و هر دو از شاعر و نویسنده می خواهند از رؤیابافی دست بردارد. اما تجربۀ تاریخ و فلسفۀ هنر و سرگذشت بشر نشان داده است که هر دو اشتباه کرده اند. زیرا : ملتی که رؤیا ندارد اصلاً وجود ندارد!! به همین سادگی. سنگ روح ندارد. رؤیا ندارد و آدمی حتی اگر بیکار هم باشد، تا رؤیا دارد، زتده است و بدون رؤیا گویی سنگ است و اصلاً زندگی ندارد!
روزگاری در قرن نوزدهم یک نویسندۀ خلاق انگلیسی به نام “مری شلی ” ( نویسندۀ داستان های علمی – تخیلی ) بر اساس ایده ای از ” لرد بایرون” (شاعر انگلیسی هم عصرش) داستانی تخیلی نوشت با عنوان ” فرانکشتاین، پرومتۀ مدرن” . فرنکشتاین دانشمندی دیوانه و جاه طلب است که با دوختن تکه های بدن مردگان یک هیولای مخوف می سازد که با نیروی الکتریکی مرموزی کار می کند. اما چون هیولای او روح و تخیل ندارد و افسانه و اسطوره و وهم و خیال و عشق و علاقه را نمی فهمد، از کنترل خود آفریننده اش هم خارج می شود و مردم و از جمله خودِ دانشمند جاه طلب را هم از شهر فراری می دهد. این موجود هیولایی که در داستان شلی نام ندارد، به نام خودِ خالقش ( هیولای فرانکشتاین) نامیده می شود. گویی این خود دانشمند است که به یک هیولا تبدیل شده است. فرنکشتاین هم می خواست یک اَبر انسان بسازد که هر نیازی را برای خودش رفع کند. با این نگاه آیا نمی توان گفت که به راستی آدمی که رؤیا ندارد، یک فرانکشتاین مجسم است؟؟ چه فایده که این آدم شاغل باشد یا نباشد. یا در ناز و نعمت زندگی کند یا نکند. روی سخن من با دوستانی است که مانند دوست عزیز ما با خواندن هر مقالۀ ادبی و شعر و داستانی بلافاصله به یاد جوانان تحصیلکرده و بیکار می افتند. چه خوب بود این عزیزان چنین تذکراتی را به مسئولانی می داددند که در واقع بیکاری جوانان حاصل عملکردهای آنان است.
اگر با این نگاه به آثار ادبی و هنری نگاه کنیم می توان پرسید مثلاً حافظ و سعدی و مولانا و کی و کی و کی آیا بهتر نبود به جای شعر بافتن، می رفتند کارگاه کوزه سازی یا بوریابافی باز کنند؟ حسن این کار این بود که لااقل دو هموطن مادرمردۀ خود را صاحب شغل می کردند.! با این نگاه می توان پرسید افلاطون و سقراط و نیچه و کانت و دکارت و تمام نویسندگان و شاعران بزرگ تاریخ ادبیات جهان جز خیالبافی و رؤیاپروری چه کار مفیدی برای جوامع خود انجام داده اند. پاسخ دم دستی من به این پرسش همان است که گفتم: ملتی که رؤیا ندارد، اصلاً وجود ندارد!! آدم ها در چنین جامعه ای تنها پیچ یا فنر یا چرخ دندۀ فلزی ماشین غول آسا و بی روحی هستند که چارلی چاپلین خیالباف را چون یک تکه چرم یا آهن بر روی تسمه نقاله جلو می برد تا خرد و خمیر کند و مثلاً از او یک سوسیس سخنگو بسازد.
اصلاً گیریم که این ها همه خیال و افسانه بافی باشد. آیا من مثل سلطان محمود می توانم بگویم: جناب بهزاد چون در جامعۀ زادگاهت هزاران جوان بیکار وجود دارد پس تو فکر نکن؟؟!! رؤیا نباف؟؟! بنشین به جای نقد تاریخ طرح توجیهی کارخانۀ کلوچه سازی بنویس؟؟ گیریم او چنین طرحی هم نوشت. آن گاه چرا، با کدام سازوکار، با کدام اعتبار، به چه دلیلی و چگونه چنین طرحی به اشتغال کسی کمک خواهد کرد؟ بی تردید چنین دلسوزی هایی راه به جایی نخواهد برد؛ چرا که به قول سلطان محمود (البته با اندکی رؤیا بافی!! ) در لشکر ما هزاران رستم هست که کمر چنین طرح و چنین طراحی را خواهند شکست!!

دیدگاه ها

ابراهیم بهزادخرم آبادی در گفته :

جناب آقای لطیف آزادبخت دوست عزیزم
مفتخرم به وجودشمادوست عزیزکه خستگی سالیان راکه بی تعارف وترس واغماض زندگی رابرایم سخت کرده بودبانوشته های زیباودلگرم کننده برایم قابل تحمل کرده است.لطیف عزیزم آنچنان صداقت ازکلمات رفته که گله ازبی هم زبانی ممکن است حمل برضعف شود ولی من درکمال قدرت می گویم به نوشته هایتان دلگرمم ووقتی که میبینم شما ودیگردوستان عزیزم کتابم رابادقت خوانده اید زحمت های چندین ساله ام برایم گوارا میشودچراکه یقین دارم شاهنامه وادبیات وفرهنگ ازدل همین نوشته های تازه وعمیق تولید می شودوازمن تنها کاری ساخته نبوده ونیست.پاینده دوست

[پاسخ]

ولی اله آزادبخت در گفته :

دست مریزاد لطیف جان
شنیدهایم که گفته اند: “فلان چیز رویایی بیش نیست” این نفی رویا نیست بلکه مدعی است که از رویا به عمل نرسیده است نه اینکه ذاتا رویا بد باشد هر عمل خوب و بدی بر اساس رویای خوب و بدی پا می گیرد. از طرفی عزیز افزون بر مستندات ساق و نابی که ریز و تیز فرموده اید مسایل بیکاری و فلان چه ربطی به حوزه هنر دارد فقط می شود از دریچه هنر دردمندانه به آنان نگریست و گریست.
کلید آن ها در دست کسانی است که بر پارچه ها می درخشند و بر کرسی ها می جلوسند. باری مگر فردوسی، حافظ، سعدی، مولاناو..
همه از نردبان خیال رویا به اوج ادب دنیا نرسیده اند؟ کدام حکایت گلستان رویا و خیال نیست؟ کدام حکایت مثنوی از این قاعده جداست؟
کدام نمایشنامه شکسپیر و برتولت برشت که رعشه بر اندام باور آدمی می اندازنند، خیال و صور خیال نیستند؟؟؟
بنابراین کار شاق بهزاد را که نگاهی دلبرانه به یادگار پر نگار فردوسی است، نباید جز با مقیاس های ادبی و هنری اندازه گرفت “اگر هست مرد از هنر بهره ور هنر خود گوید نه صاحب هنر”
یادمان باشد اگر به کسی نمی گوییم خسته نباشد حداقل روح لطیفش را با خسته دادن رنجه نکنیم شاید آن عزیز که از بیکاری نالیده است بهزاد باب خیال پاک انتظارش را با چیز ریز غیر منتظره ای دق الباب نموده است!!!

[پاسخ]

حجت علی پور در گفته :

سلام لطیف جان. به این مصرع سعدی بسنده میکنم:
تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی

سلاکتی و سربلندیتان مستدام که لزت وافر بردم کمافی السابق

[پاسخ]

حجت علی پور در گفته :

سلامتی

[پاسخ]

لطیف آزادبخت در گفته :

با سلام و سپاس از سایت گرانسنگ هومیان و مدیر هنرمند آن،
از تمامی خوانندگان عزیزی که به خود زحمت داده اند و این متن را خوانده اند و بخصوص از دوستان نازنینم ابراهیم خرم آبادی، ولی اله آزادبخت، میرسلیم خدایگان و حجت علیپور عزیز سپاسگزارم.

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :