کد خبر : 32148
تاریخ انتشار : 14 ژوئن 2017 - 21:12
نسخه چاپی نسخه چاپی
تعداد بازدید 442 بازدید

وقتی که شب از سکوت بالا می رفت

  حشمت اله آزادبخت: وقتی که شب از سکوت بالا می رفت چشمان ستم به سمت رویا می رفت خورشید میان کوچه های کوفه با کوله ی نان به جنگ سرما می رفت ،،، شمشیر دوتیغ مهربانی داری یک شانه ی پرزخم نهانی داری در سینه ی یک یتیم جا می گیری با این که […]

 

حشمت اله آزادبخت:

وقتی که شب از سکوت بالا می رفت
چشمان ستم به سمت رویا می رفت
خورشید میان کوچه های کوفه
با کوله ی نان به جنگ سرما می رفت
،،،
شمشیر دوتیغ مهربانی داری
یک شانه ی پرزخم نهانی داری
در سینه ی یک یتیم جا می گیری
با این که خودت دلی جهانی داری

 

دیدگاه ها

فلاح در گفته :

بسیار عالی دمت گرم دست وقلمت کارا

[پاسخ]

بیان دیدگاه !

نام :